cahanşah qaraqoyunlu
Saturday, December 17, 2011
Saturday, August 07, 2010
تورك آزه ربايجان قاراقويونلو اركله تينين ايزكيپي
Türk Azǝrbaycan Qaraqoyunlu Ərklǝtinin İzkipi
نقشه دولت تركي آزربايجاني قره قوينلو
Wednesday, October 24, 2007
سٶزوموز
جهان شاه قاراقويونلو
مولف و گردآوردنده: مئهران باهاري
از وئبلاگ جاهانشاه قاراقويونلو
http://cahanshah.blogspot.com/
بررسي دولت تركي آزربايجاني قاراقويونلو٬ از طرف نسل جوان، به جهت تبيين، آگاهي و بازسازي اركان هويت ملي خلق ترك و آزربايجان- كه در يك صد سال اخير بر اثر تبليغات و دسائس قوميتگرايان فارس و دولت ايران مستظهر به استعمارگران غربي بشدت مخدوش گرديده – مهم، مفيد و ضروري است. در تبليغات دولتي و قوميتگرايانه فارسي، بسياري اوقات قاراقويونلوها، آغ قويونلوها و ... به لحاظ ملي-تباري به صورت گروهي غير ترك و غير آزربايجاني و به شكل تركمن زردپوست كه مستقيما از آسياي ميانه آمده اند معرفي مي گردند؛ قاراقويونلوها همچنين برخي از حكمرانان تورك پيشين از تْيموريان و جلايريان و كلا صفويان و قزلباشان معتقد به مذهب شيعي امامي فارسي حتي ولايت فقيه شناسانده شده؛ و كليت حكمرانان تورك و آزربايجاني شامل قاراقويونلوها به صورت وحشيان و بي فرهنگاني بدوي و ... نشان داده مي شوند. هدف از اين ادعاهاي نادرست و فاقد مدارك تاريخي، ايجاد جدائي بين توده ترك ساكن در ايران امروز و اقوام و دولتها و تاريخ آنها كه كوچكترين شك و شبهه اي در ترك بودنشان نيز وجود ندارد و در نتيجه نخست بي هويت نمودن تركان آزربايجان جنوبي و ايران و سپس مونتاژ كردن هويت ايران زميني-آريائي- پارسي براي اين گروه هويتزدائي شده است.
در همين استقامت، پان ايرانيستها، قوميتگرايان افراطي فارس و نهادهاي رسمي جمهوري اسلامي با اصرار ادعا مي كنند كه در آزربايجان و ايران تا قبل از صفويان كسي كلمه اي و سطري به تركي ننوشته است. مثلا به ادعاهاي زير توجه كنيد:
- "تا تاسيس دولت صفويه و روى كار آمدن شاه اسماعيل صفوى كسى از شعراى آزربايجان شعرى به تركى نگفته است". (كتاب تاتى و هرزنى، تبريز، 1333. عبدالعلى كارنگ)
- "سند تركى تا چهار سد سال پيش در آزربايجان يافت نشده است". (مطالعاتى در باره تاريخ، زبان و فرهنگ آزربايجان. منصورى، فيروز. تهران، انتشارات وزارت امور خارجه ايران. 1379.)
- "تاكنون چه نوشتهاي بر سنگ يا كاغذ يا پوست يا فلز به زبان «تركي» از آزربايجان پيش از عصر تركمانان- صفوي به دست آمده است؟ كدام نويسنده يا شاعر آزربايجاني پيش از عصر تركمانان- صفوي جمله يا بيتي را به زبان «تركي» نوشته يا سروده است؟" (از سايتهاي اينترنتي پان ايرانيستهاي فارس)
- "در تركي جز حيدربابايه شهريار ادبيات خاصي نداريم". (از سايتهاي اينترنتي پان ايرانيستهاي فارس)
......
بر خلاف ادعاهاي دولتي و جعليات قوميتگرايان فارس، دهها هزار نوشته به زبان تركي از آزربايجان پيش از عصر توركمانان صفوي هم بر سنگ و هم بر كاغذ و هم بر پوست و فلز در دست است. سكه ها و چاوها با نوشته هاي تركي، كه از محكمترين اسناد تاريخي در علم تاريخ و باستان شناسي شمرده مي شوند، صرفا يك مقوله از اين اسناد تاريخي با نوشته هاي تركي اند. همچنين از قرنها پيش از تاسيس امپراتوري تركي –آزربايجاني صفوي، نويسندگان و شعراي آزربايجاني هم در شمال و هم در جنوب به تركي نوشته و شعر سروده اند و خوشبختانه بسياري از اين آثار ادبي به روزگار ما نيز رسيده است. حتي به اعتباري مي توان گفت اوج ادبيات تركي آزربايجاني مربوط به دوره پيش از صفوي است. موضوع نوشته حاضر يعني ديوان تركي جاهانشاه قاراقويونلو، يكي از اين آثار ادبي تركي پيش از عهد صفويان است.
توركمانان قاراقويونلو، اتحاديه ايلات ترك آزربايجاني
مئهران باهاري
هسته اصلي توركان آزربايجاني قاراقويونلو اصلا منسوب به طايفه ييوا از اوغوزها ميباشد. اما قاراقويونلو عنواني براي اتحاديه طوائفي از تركان موسوم به توركمان است كه بعدها با افزوده شدن انبوه تركان آناتولي، آزربايجان و ايران به صورت يك اولوس (ملت) بزرگ درآمده اند. طوايف درجه اولي كه اولوس قاراقويونلو را تشكيل ميدادند عبارتند از طوائف ترك سعدلو٬ قره مانلو (قارامانلو)٬ بهارلو (باهارلي)٬ آلپاغوت (آلپاووت)٬ دخارلو (دٶگرلو-دٶيه رلي)٬ آغاچ اري٬ حاجيلو٬ چكرلو (چاقيرلو-چاخيرلي)، آيينلو (ايناللي) و بايراملو. توركمانان آزربايجاني قاراقويونلو بعدها با تشكيل دولت خود موفق شده اند نزديك به هفتاد سال بر بخش بزرگي از خاورميانه (شامل همه ايران)، قفقاز و آسياي صغير حکم برانند. خاندان حاكم بر دولت توركي آزربايجاني قاراقويونلو خود از ايل بهارلو و يا بارانلو بود است.
برخي از تاريخ نگاران بويژه تاريخنويسان فارس ادعا كرده اند توركمانان آزربايجاني قاراقويونلو نام خود را از گوسفندي سياه بر زمينه اي سفيد كه بر پرچمشان نقش بسته بود گرفته اند. حال آنكه اين ادعا بدون هيچ مدرك تاريخي است و تاكنون نه همچو پرچمي و نه هيچ سندي مويد آن بدست نيامده است. همچنين اين ادعا كه قراقويونلو يا صاحبان گوسفندان سياه، نامي است برگرفته از رنگ رمه هاي آنان (مانند آق قويونلو به معناي صاحبان گوسفندان سفيد) نيز نادرست مي باشد. در وجه تسميه قاراقويونلو، توركي شناسان و صاحبنظران بر اين اعتقادند كه قارا قويون و يا گوسفند سياه، مانند آنچه در نزد گروههائي از تركان باستان نيز بوده است، نام توتم مقدس قاراقويونلوها است.
قاراقويونلوها (و آغ قويونلوها) هم در دوره اي كه اتحاديه اي ايلي بوده اند و هم در مرحله دولت بودن خود، داراي اهميتي فوق العاده در تاريخ عمومي ترك، تركيه و آزربايجانند. زيرا تاريخ قاراقويونلوها و آغ قويونلوها، صرفا تاريخ دو طائفه ترك نيست، بلكه بخشي مهم از تاريخ اسكان تركان در شرق آناتولي، شمال غرب ايران و قفقاز جنوبي؛ تاريخ ديني و مذهبي توده ترك ساكن در اين مناطق و آزربايجان؛ و موضوع ادامه حاكميت تركان آزربايجاني در ايران تا ربع اول قرن بيستم است. اهميت ديگر آنها تاثيرشان بر دموگرافي منطقه قفقاز-آناتولي-بين النهرين و آزربايجان است. با ايجاد دولت تركي آزربايجاني قارا قويونلو مهاجرت توركمانهاي ساكن شرق و جنوب آنادولو و يا تركيه امروزي به آزربايجان و ايران سرعت گرفته است. اين امر باعث اثرات تاريخي مهمي در بافت ملي منطقه از جمله افزايش وزنه جمعيتي تركان در ايران به موازات كاهش آن در جنوب شرق تركيه و شمال عراق گرديده است. "بحِجَتِ الّتـَواريخ" موّرخ بنام شکراللّه در مورد نسب نامه جهانشاه چنين گفته است: "... چنانکه از منابع تاريخی برمی آيد، طوايف ترکمنان قره قويونلی در نواحی شمال و غرب ايران، در اطراف رودخانه اورميّه، وان و در مناطق تبريز، ارجياس، و بغداد سکونت داشته اند". امروز نيز بسياري از نامهاي جغرافي توركي در اين مناطق يادگار آنهاست. ايلات و تيره هاي منسوب به اين دو اتحاديه طوائف تركي، همچنين اساس عنصر انساني دولتهاي تركي آزربايجاني بعد از آنها يعني دولتهاي صفوي، افشار و قاجار را تشكيل داده اند. چنانچه به لحاظ تباري بسياري از توده تركان معاصر در شرق آناتولي، قفقاز جنوبي، شمال غرب ايران و سراسر عراق از نوادگان ايندو بشمار مي آيند. از جمله در حال حاضر تیره هائی به همان اسم در میان بازماندگان ایلات شاهسون در استان مرکزی آزربايجان جنوبي و قشقائیها در حوالی استان فارس وجود دارند. (ناصر خان قشقائی از تیره قراقویونلو است). قراقویونلوهای ساوه آزربايجان از طایفه ایل بغدادی مربوط به قراقویونلوهای دوره قبل از صفویه که مدتی حاکمان بغداد نیز بوده اند میباشند و در زمان نادرشاه به ایران انتقال داده شده اند.
دولت تركي آزربايجاني قاراقويونلو
مئهران باهاري
اسناد تاريخي بسياري در مورد قاراقويونلوها موجود است. پروفسور مينورسكى شرق شناس روسى را مى توان پدر تحقيقات راجع به تركمانان آق قويونلو ها و قراقويونلو ها در عصر جديد دانست. تاريخ شناس ترك، فاروق سومر نيز اثري بسيار مهم در باره آنها با نام "قاراقويونلولار-جلد اول" تاليف كرده است. (به علت فوت وي جلد دوم اين اثر تاليف نشده است). قاراقويونلوها (بارانلوها) در ابتدا امارتي در شرق آناتولي وابسته به دولت توركي- آزربايجاني جلايري در تبریز و بغداد بودند كه در سال ١٣٨٩ پس از سقوط آن دولت توسط تيمور لنگ (دولت توركي تيموري) مستقل شدندּ خاقانهاي دولت تركي آزربايجاني قاراقويونلو كه تا سال ۱۴٧٢ ميلادی بر سرير قدرت باقی ماند عبارتند از: بايرام خوجا (مرگ ١٣٨٠)، ناصرالدين قارامحمد (١٣٨٩ ـ ١٣٨٠)، جمالالدين قارايوسوف (١٤٢٠ ـ ١٣٨٩)، اسكندر فرزند قارايوسف (823 ـ 841)، جهانشاه فرزند قارايوسف (839 ـ 872)، حسنعلي ميرزا فرزند جهانشاه (872 ـ 873).
مقرّ اصلي قاراقويونلوها آزربايجان و شرق آناتولي و سرسلسلة آنان، قارايوسوف (قره يوسف) پدر جهانشاه است. پدر قارا يوسوف يعني نيای جهان شاه، "قارا محمد تورکمان" و او نيز پسر "بايرام خوجا تورکمان" (بيرم خواجه) مي باشد. بايرام خوجا كه در خدمت سلطان اويس خاقان دولت توركي آزربايجاني جلايري (ايلاني) رکاب حاکم بغداد بود نخستين كس از قاراقويونلوهاست كه توانست حكومت (موصل و سنجار) بدست آورد. در اين دوره پايتخت دولت قاراقويونلو، در ارجيش در نزديكي وان بود. پس از مرگ او پسرش قارا محمد توركمان و پس از قارامحمد توركمان، فرزندش قارايوسوف در پی شورشی بر علیه جلایریها و پس از برقراری قدرت حاکميّت در اکثر نقاط ايران بر تخت سلطنت آزربايجان رسيده است. او نخستين حكمدار قاراقويونلو است كه خود را پادشاه خواند و شهر تبريز را پايتخت قرار داد. قارايوسوف علاوه بر آزربايجان (شامل قزوين، سلطانيه، وان، اورميه و بعدتر شيروان)، عراق عرب (شامل موصل و بغداد)، اراضي ارمنستان و گرجستان امروزي را نيز فتح كرد. تیموریان در حوالی ۱۴۰۰ قرا یوسف را شکست داده و قرایوسف به مصر متواری شد. وی پس از مدتی و در ۱۴۰۶ با کمک حاکمان وقت مصر، مملوکها، دوباره کنترل تبریز را بدست آورد. قارا يوسوف يکی از شخصيّت های مبارز روزگار خود بوده و از دانش های سياسی – اجتماعی دوران خود بهره هاي فراواني داشته است. وي يكي از شايسته ترين اميراني است كه در تاريخ توركمانان آزربايجان ظهور كرده است. او جز آن كه از نظر نظامي شخصيتي فوق العاده داهي بود، از نظر سياسي نيز بسيار هوشيار و با منطق رفتار ميكرد. پس از قارايوسوف، اسكندر به سلطنت رسيد و با شاهرخ به منازعه پرداخت و اخلاط و كردستان را هم ضميمه قلمرو دولت تركي آزربايجاني قاراقويونلو كرد.
اوغوزگرائي و شعور ملي تركي جهان شاه قاراقويونلو و ديگر حكمرانان دوره توركماني تاريخ آزربايجان
مئهران باهاري
كليه طوائف و تيره هاي منسوب به توركمانان آغ قويونلو و قاراقويونلو به لهجه هاي آزربايجاني زبان تركي و يا تركي آزربايجاني سخن مي گفته اند. دوره حاكميت دولتهاي قاراقويونلو، آغ قويونلو، صفوي، افشار و قاجار، دوره توركماني تاريخ آزربايجان ناميده مي شود. دوره توركماني تاريخ آزربايجان بويژه نيمه اول آن، دوره شكوفائي زبان و ادبيات تركي در ايران و آزربايجان است. بويژه با حاكميت قاراقويونلوها زبان تركي به سطح زبان دولتي ارتقا يافته و در مدت كوتاهي به زبان آموزشي در مكاتب تبديل شده است. خلق و تحرير بعضی از آثار کلاسيک ترکی همچون دده قورخود، صايد و همراه، "زهره و طاهر"، يوسف و زليخا و غيره نيز مصادف با دوران حاكميت توركمانان آزربايجاني قاراقويونلو و آغ قويونلو است. قاراقويونلوها مانند توركمانان آغ قويونلو و دولتهاي تورك پيش از خود، در حفظ ويژگيهاي قومي و پايبندي به سنتهاي ملي تركي شان كوشا بوده اند. آنها همچنين در تشكيلات حكومتي و سنن دولتداريشان عينا از دولتهاي توركي پيش از خود يعني جلايري (ايلخاني) و هلاكوئي (ايلكاني) سرمشق گرفته و بنوبه خود اين تشكيلات و سنن را به حكومتهاي توركمان آزربايجاني بعد از خود (صفوي، افشار، قاجار) منتقل كرده اند.
در منابع تاريخي گفته ميشود شكرالله مؤلف عثماني در زمان امپراتور عثماني سلطان مراد دوم، هنگامي كه به همراه سفيران در بارگاه جهانشاه قاراقويونلو در تبريز حضور يافته بود، متني در باره تاريخ اوغوز و يا اوغوزنامه به تركي اويغوري، مشاهده كرده و جهانشاه با استناد به اين اوغوزنامه كه در كتابخانه دربارش در تبريز موجود بود به سفير عثماني اظهار داشته است كه پدرش قارا يوسوف (قره يوسف) و سولطان موراد عثماني هر دو از اولاد اوغوزخان ميباشند. ("شکراللّه" از موّرخان قرن پانزدهم عثماني در کتاب "بحِجَتِ الّتـَواريخ" [از نخستين تواريخ عثماني، تاليف ١٤٥٦ ميلادي] می نويسد: "... چنين است که در تاريخ ۸۵۲ مرحوم "سلطان مراد" [پدر سلطان محمد فاتح] اين فقير را [به سال ١٤٤٨] به رسالت ميرزا جهان شاه منظور داشت. چون رسيديم و خدمت به جای آورديم، روزی سقاول آمد که ميرزا با شما در خلوت صحبت خواهد کرد، بايد آمدن. سمعاً و طاعة گفته، رسيديم. در اثنای صحبت ميرزا فرمود که سلطان مراد برادر اخروی من است و غير از برادری، خويش من است. سبب خويشی پرسيده شد. فرمود که "مولانا اسماعيل تواريخ خان" را بخوانند و تواريخ اوغوز بيارند. مولانا اسماعيل آمد و کتابی آورد مغولی [اويغوري] نوشته. از اين کتاب خبر داد که اوغوز را شش پسر بوده. نام ايشان: گوک [گٶي] آلپ، يير [يئر] آلپ، دنگيز [دنيز] آلپ، گون آلپ، آی آلپ، ييلديز [اولدوز] آلپ. ميرزا فرمود برادرم سلطان مراد به گوک آلپ بن اوغوز مي رسد و نسب قره يوسف به دنگيز آلپ مي رسد.") اين قيد بسيار مهم علاوه بر اثبات وجود شعور ملي تركي و تفاخر به آن در ميان حكمداران ترك و آزربايجاني٬ همچنين حكايت از پيوستگي هويت تركي و تداوم حافظه تاريخي در ميان آنها دارد. اساسا اين شعور ملي تركي حكمداران قاراقويونلو همان عاملي بوده كه احترام فوق العاده سلاطين عثماني را نسبت به ايشان بر مي انگيخته است. چنانچه سلطان محمد فاتح، پسر مراد دوّم، در نامهاي به جهانشاه، حکمران ترك حاكم بر ايران امروزي و پادشاه دولت تركي آزربايجاني قراقويونلو، او را «خدايگان خواقين العرب و العجم، مالک رقاب سلاطين الترک و الديلم، داراي قيصر خدم، فغفور جمشيد جم ... حضرت ابوي جهانشاهي» ميخواند.
فاروق سومر تركي شناس برجسته، تفاخر ملي ترك و اوغوزگرائي خاندان عثماني را نيز – بخشا- براي عقب نماندن از تفاخر ملي تركي و اوغوزگرائي خاندانهاي توركمان آزربايجاني قاراقويونلو و آغ قويونلو دانسته است: "خاندان عثماني به اين كه از تبار اوغوزخان و برآمده از طايفه قايي بشمار آيند، اهميت زيادي قائل بودند. ادعاي عثمان غازي [مؤسس سلسله عثماني[ مبني بر اينكه از طرف بيگ هاي اوغوز به عنوان فرمانروا انتخاب شده و همچنين سخنان مراد دوم ]سلطان عثماني [خطاب به جهانشاه قاراقويونلو بدين مضمون كه از اصل و نسب شامختري برخوردار است، از اين امر نشأت مي گيرد. آنها تمغاي قايي را به عنوان علامت رسمي خاندان خود برگزيده بودند و شاهزادگان را با نام هايي چون اوغوزخان و قورقوت نامگذاري مي كردند. طبق روايات تركي، قورقوت آتا، پيشگوي بزرگ اوغوزها گفته بود كه روزي فرمانروايي اوغوزها و يا تركها بدست بيگ هاي طايفه قايي خواهد افتاد و تا قيامت ادامه خواهد يافت. اين امر تنها بخاطر احساس پايبندي آنها به اعقاب خود يعني اوغوزها نبود بلكه بيشتر در ارتباط با حساسيت مردم نسبت به اين موضوعات و وجود رقابتهاي سياسي با سلسله قاراقويونلوهاي شرق و مهمتر از آن سلسله آق قويونلوها بود. زيرا فرمانروايان سلسله هاي آزربايجاني نام برده شده نيز خود را از نوادگان اوغوزخان مي دانستند و بزرگترين آنها، اوزون حسن بيگ، رقيب فاتح ]سلطان عثماني [خود را يگانه فرمانرواي تركان آناتولي مي دانست".
فاروق سومر به درستي دولتهاي توركي حاكم بر ايران امروزي و قلمرو آنان را – از جمله ايلخانان و آق قويونلوها و قاراقويونلوها و حتي قاجارها را مركز تركي گرائي در قرون گذشته دانسته است: "لازم به يادآوري است كه داستان اوغوزخاقان اويغوري نيز در ايران، در عصر ايلخانيان و در زمان قازان خان و يا جانشين او به تصنيف درآمده است و در اين خصوص هيچ شبهه اي نبايد داشت. نوشته شدن اين اثر در جايي ديگر و بخصوص در سرزمين اويغور غير ممكن است. زيرا آن حال و هواي معنوي كه باعث به قلم گرفته شدن آن شده بود. فقط در ايران و در دربار ايلخانيان و حواشي آن احساس مي شد. اين هواي معنوي را نوعي شعور قوي مليت گرايي ترك (Türkcülük) گرمي مي بخشيد و اين شعور پان تركيستي عامل بوجود آمدن هر دو اثر گشته بود.... تفكر مليت گرايي تركي در بارگاه ايلخانيان و قلمرو آنان شروع شده بود،... ابوبكر تهراني، مورخ آق قويونلو نيز به هنگام تأليف شجره نامهاي در باره ارتباط اوزون حسن بيگ با اوغوزخان و نوح عليه السلام از مبحث «شجره ها»ي جامع التواريخ بهره برده است. چنين بر مي آيد كه قاجاريان آخرين سلسله ترك در ايران نيز اوغوزها را اجداد خود مي دانستند و به آنها علاقه نشان ميدادند".
شعور ملي تركي در آزربايجان به عهد قاراقويونلو
مئهران باهاري
از طرف ديگر شعور ملي تركي و اوغوزگرائي در آن دوره به همان درجه كه در ميان حكام ترك عميق و ريشه دار بوده در ميان توده مردم آزربايجان نيز گسترده و ريشه دار بوده است. آنگونه كه از نوشته هاي اولئاروس٬ اولياء چلبي٬ آثار شعرا و مورخين و فولكلور آزربايجاني قرون وسطا مانند بايبورتلو عوثمان٬ حسن ابن محمود بياتي تبريزي٬ شاعر قول آتا٬ داستانهاي كوراوغلو٬.... و منابع تاريخي بسيار ديگر بدست ميآيد٬ افسانه هاي اوغوزنامه٬ داستانهاي دده قورقود و شخصيتهاي قهرماني آن تا قرون ١٧-١٨ به طور بسيار زنده اي نزد خلق ترك در آزربايجان شناخته شده و رايج بوده اند:
- تبريزلي ماحميد اوغلو حسن بايات٬ اهل تبريز و از طائفه بيات٬ مولف كتاب سلسله نامه "جام جم آئين" در دوره جم سلطان (١٤٩٥-؟) بر اساس اوغوزنامه اي كه داشته ميباشد. (جام جم آيين دو نشر دارد: (Cam-i Cem-ayin, Ali Emiri neşri, İstanbul, 1331; Kırzıoğlu neşri, Osmanlı tarihleri, İstanbul, 1949) وي در اثر خود به ايجاد ارتباط بين دده قورقود و حضرت علي و سلمان فارسي و... تشبث نموده است. به واقع طبق برخي روايات سلمان در نبردي در نزديكي دربند هلاك شده و در قبرستان قيرخلار دربند آزربايجان مدفون است (باكيخانوف٬ گلستان ارم٬ ص ٢).
- بايبورتلو عوثمان مورخي اهل بايبورد از شهرهاي عمده ساحه آزربايجاني در شمال شرقي تركيه است. وي در كتاب خود "تواريخ جديد مرآت جهان" كه مابين سالهاي (١٥٩٥-١٥٧٤) تاليف نموده٬ در بخش بيان اوصاف بايندورخان به شهرهاي آزربايجاني قارس٬ آني٬ دربند (دميرقاپي) و تبريز٬ شخصيتهاي تاريخي-افسانه اي دده قورقود و قازان خان و ... اشاره كرده ميگويد: "قارينداشلاري بايينديرخان تعللوقويلا خوراسان´دان عزيمت ائديب آني´يا، قارس´ا گلديلر. ... آندان دميرقاپي´يا واريب كوستاسك مليكي موحاصيره ائديب دميرقاپي´ني آليب باشيني كسدي ....دده قورقود´و ايچلرينده شئخ تيكدي. سونرا باييندير خان´ين اؤولاديندان اوزون حسن مماليك-ي عجمه پاديشاه اولدوغوندا ايسلام ديني عجمده اوستووار اولدو. تبريزده شام قازان كي دئرلر قازان خان´ين اوغلو خودابنده´نين مزاريدير....". هر چند در اينجا به نظر ميرسد كه دو قازان خان اوغوزي و ايلخان قازان در هم آميخته شده باشند٬ با اينهمه منابع ديگري وجود دارند كه قازان خان افسانه هاي اوغوز را به آزربايجان نسبت داده اند. در داستان قزاقي "كبلاندي باتير" قازان خان به شكل "قيزيلباشلارين خاني" (خان قزلباشان) تصوير شده است: "قيزيلباشلار اؤلكه سيندن-گلدي قازان خان". ("قيزيلباشلار اؤلكه سي" نام ديگر آزربايجان و يا قلمرو دولتهاي تركي-آزربايجاني صفوي و افشار و قاجار است.)
- قول آتا شاعري آزربايجاني زيسته به سالهاي ١٤٠٠ و مولف مثنوياي بنام "ليلي و مجنون" به تركي است. وي در اثر خويش چند بار از "دده قورخود" نام برده است. (مثنوي وي چاپ شده است: O.Ş.Gökyay Kul Ata Mesnevisi.Ülkü,Temmuz 1937,IX,s.348-342) قول آتا در باره دده قورخود ميگويد:
خوش دئميش قورخود تحممول خوشدورور-نئيشكر تك قهري يودماق نوشدورور
پيش قدملر سؤزون ائشيتمك گره ك-هر نه كي پيرلر دئميشلر ائتمك گره ك
كم اصيل كيشيلرين ايشي بودور-غئيبت٬ يالان٬ بؤهتان ايشي بودور
دده قورخود دئر كي اول عاقيل دورور-سؤيله يه ندير كي اول بتر دورور
دده قورخود سؤيله دي كي دوشمنين-اؤلسه سئوينمه ن كيمسه نين
نيشه كي بو جومله باشلاردان گئچه ر-جومله عالم هم بو شربتدن ايچه ر
- در برخي از روايتهاي داستان كوراوغلو٬ نام پدر وي دده قورقود است. اوست كه قيرآت اسب كوراوغلو را پرورش داده است.....
- در فولكلور آزربايجاني جاي جاي رد دده قورقود ديده ميشود. م. ف. آخوندوف نمونه اي به شكل زير نقل كرده است: (م. ف. آخوندوفون آرشيوينده دده قورقود ايزلري. ادبيات و اينجه صنعت. ٢١ نيسان ١٩٥٧)
گلينه آيران دئمه دي٬ او دده قورقود-آيرانا دوغران دئمه دي٬ او دده قورقود
ايينه يه تيكه ن دئمه دي٬ او دده قورقود-تيكه نه سؤكه ن دئمه دي٬ او دده قورقود
- فولكلورشناسان در مناطق ترك آزربايجاني شرق تركيه بويژه در قارس و پيرامون آن٬ علاوه بر دده قورقود و ديگر مضامين اوغوزنامه اي٬ به طور مشخص خاطره و رد زنده بورلاخاتون را در ميان گروههاي تركمه-قاراپاپاق تثبيت نموده اند. (در ايران تركمه-قاراپاپاق عمدتا در دو استان آزربايجاني آزربايجان غربي (منطقه سولدوز) و استان مركزي (منطقه بزچالو) ساكن اند).
- در ميان آيريملي - آيريملوهاي آزربايجان شمالي نيز٬ هنوز خاطرات برخي عناصر افسانه هاي اوغوزي مانند تپه گؤز و... موجود است.
جهانشاه، فرزند خوي
مئهران باهاري
مظفرالدين جاهانشاه حقيقي در سال ١٣٩٧در روستائي كوچك در نزديكي شهر خوي آزربايجان بدنيا آمد و در سال ١٤٦٧ در جنگ با اوزون حسن خاقان دولت تركي آزربايجاني آغ قويونلو به قتل رسيد. جهانشاه (١٣٩٧-١٤٦٧) فرمانروای نیرومند قراقویونلو که بر آذربایجان و ارمنستان و عراق عرب فرمان میراند در آغاز پیرو شاهرخ تیموری بود. وي پس از اسكندر، بكمك شاهرخ به سلطنت آزربايجان رسيد و بعد از فوت او اعلام استقلال کرده در رأس دولت تركي آزربايجاني قارا قويونلو قرار گرفت. او دومين خاقان دولت قاراقويونلو و سومين فرزند قارايوسوف است. جهانشاه در تاريخ سياسي ملقب به "مظفرالدين" و "توركمان" و در ادبيات تركي با نام "حقيقي" شناخته مي شود. در باره نامگزاري وي داستاني بدين شكل روايت شده است: "... زمانيکه قره يوسف جهت تسخير آنادولو و آزربايجان در سال ۱۴۰۵ از سوريّه حرکت ميکند، در مسير راه در شهر ماردين پيش ِيکی از حکّام تورکمان از طايفه آرتيق بنام مجدّالّدين شاه مدتّی توقّف ميکند که در آن زمان فرزندش بدنيا می آيد. نام او را ابتداء ميخواستند ماردين شاه بنامند، امّا قره يوسف اظهار ميدارد که نام شهر را بر روی دختران ميگذارند. و ليکن نام او را جهانشاه گذاشتند". قارايوسوف در همان ايّام سلطنت خود، جهانشاه را با وجود اينکه بسيار جوان بود، بعنوان حکمدار تعيين كرده بود. بدين ترتيب جهانشاه در ۱۶ سالگی حاکميّت را در سلطانيّه آزربايجان شروع كرده است. وي پس از جلوس بر تخت سلطنت در اندک زمانی موفق شد سراسر آزربايجان شمالي و جنوبي، بخش اعظم فارسستان (اصفهان، فارس، کاشان و کرمان)، بخشهائي از الاحواز (سواحل خليج فارس)، خراسان و هرات، تمام غرب و مركز ايران امروزي و بخشهائي از شرق آناتولي (ارزروم، ارزينجان، حوزه هاي دجله و فرات، موش، بين گٶل، دياربكر، اورفا، ماردين) تا سر حد روم و شمال سوريه (شام) را به قلمرو دولت توركي آزربايجاني قاراقويونلو بيافزايد. وي در سال ١٤٤٠ به گرجستان و ارمنستان امروزي يورش برد و آنها را نيز تحت سيطره خود در آورد، با قدرت گيری جهانشاه او قلمرو خويش را باز هم گسترانيد و حاكميت خود را تا سيستان و بلوچستان (درياي عمان) گسترش داد و دولتهاي اطراف را تابع خود ساخت. او به عنوان سلطان از تبريز فرمان مي راند.
مورخين معاصر جهانشاه (حسن بيگ روملو-احسن التواريخ، ابوبكر تهران-كتاب دياربكريه،...)، او را كه يكي از برجسته ترين حكمرانان عصر خود بوده است به عنوان حكمداري مقتدر، شجاع، توانا، قابل و همچنين انسانی دانش آموخته و عادل (عبدالرزاق سمرقندي) توصيف كرده اند. عبدالّرزاق سمرقندی مورخ دوره تيموري در مورد اخلاق، سياست، مردمداری و اداره مملکت توسط بجهانشاه چنين مي گويد: " مملکت آزربايجان بحسن و عنايت و لطف عاطفت ميرزا جهانشاه در غايت معموری و آبادانی بود و آن پادشاه نيکخواه بعدل و داد و تعمير بلاد و توقير عباد اهتمام تمام مينمود و دارالملک تبريز بوفور رعيّت و ظهور غيرت فضای مصر جامع و فروغ بخش خورشيد لامع شد... مقيمان ممالک محروسه اش از آسيب خدنگ حوادث چون صيد حرم فارغ البال و ساکنان ولايت معموره اش از انديشه تطاول زمان چون معتکفان زوايای آسمان آسوده و مرفه الحال ...". جهانشاه توانست طي قريب بيست و چهار سال سلطنت خود، آتش فتنه هایی را که در آذربایجان، عراق (بغداد) و فارسستان (فارس) روشن شده بود، بخواباند و تمامي مدعيان سلطنت را با موفقيت از سر راه خود بردارد. او مناطق تحت قلمرو خود را قرین امنیت و آسایش نمود. دوره جاهان شاه دوره اوج قدرت عظمت و وسعت قلمرو دولت تركي آزربايجاني قاراقويونلو است. وي در عرصه ديپلماتيك عموما سريع، مدبرانه و با در نظر گرفتن توازن قدرتهاي منطقه اي يعني دولتهاي ترك همسايه رفتار كرده است. جهانشاه با پيروي از همين سياست موفق شد رقابت نظامي شديد بين دو دولت آزربايجاني شيروانشاه و قاراقويونلو را به درجه بسيار زيادي كاهش دهد. هر چند او نتوانست رابطه اين دو دولت آزربايجاني را به رابطه اي دوستانه تبديل كند، اما اقلا توانست آنرا از وضعيت جنگي و كشمكش دائمي خارج سازد. با اينهمه و هر چند كه جهانشاه به لحاظ كشورگشائي، ديپلماسي و فرهنگ دوستي حكمراني بسيار برجسته و موفق بوده، اما به عقيده برخي از تاريخنگاران از جهت كشورداري چندان موفق نبوده است. در عهد او شعله ور شدن كشمكشهاي ملوك الطوائفي و اخذ مالياتهاي بسيار سنگين از مردم، باعث افزايش ناخشنودي و نا آراميها هم در ميان توركمانان كوچنده و هم تركان شهري شده است. چنانچه بعضی از موّرخين همدوره او وي را بسیار ستمگر و بیبندوبار توصيف كرده اند. دولتيار سمرقندی بعد از فوت وي در مورد او چنين گفته است: " پادشاهی قاهر و صاحب دولت بود، وليکن مردی نااعتماد و بدخوی بوده و سواران را بهر بهانه محبوس کردی و حبس او زندان ابد بودی ... تراکمه بعهد او مسلّط شدند و جبّاری و قهّاری او مرتبه عالی يافت...". گرچه به نظر مي رسد كه اين بدگوئي ريشه هائي در ناخشنودي مورخ از تعصب ملي توركي جهانشاه دارد (... تراكمه به عهد او مسلط شدند...)
كشمكش دو دولت توركمان آزربايجاني و قتل جهانشاه
مئهران باهاري
دوره حاكميت جهانشاه مصادف با زماني بود كه دولت آزربايجاني قاراقويونلو، بار ديگر گرفتار رقابت و دشمني دولت ديگر آزربايجاني يعني آق قويونلو شد كه با وجود مردي جنگجو و شجاع مانند اوزون حسن در راس آن دولت، در نهايت توانست ستاره اقبال دولت قاراقويونلو را خاموش سازد. در بالا گرفتن رقابت و دشمني تراژيك و بي معني بين اين دو دولت آزربايجاني علاوه بر وجود سنت انكارناپذير و نامبارك كشكمش ديرينه بين حاكمان ترك، تنگ نظريها و كوتاه بينيهاي سياسي، ذهنيت ايلي و قبيله گرائي آنان؛ تحريكات و دسيسه هاي دول اروپايی، امپراتوری "ترابوزان"، واتيکان و ... نيز موثر بوده است. حضور سلاطين، دولتها و سلسله های پرقدرت عثمانی، قره قويونلو و آق قويونلو که در جبهه اوّل تماس با اروپاي صليبي بودند، باعث مي گرديد كه اروپا از هر طريق ممکن و تا ميتوانست اختلافات مذهبی و قومی اين اقوام تورك را دامن زند. به همين منظور اروپا سفراء و ايلچيان و کارگزاران علنی و مخفی خود را به دربارهاي دولتهاي توركي حاكم بر ايران وامپراتوري عثمانی گسيل ميداشت تا زمينه نفوذ استعماري خود را در مشرق فراهم نمايد. به همه حال اروپا در اين تاکتيک سياسی خود موفّق شد و بر آيند اين عوامل در نهايت توانست دو نيروی توركمان و آزربايجاني عمده حکمران خاورميانه و ايران يعنی دولت قاراقويونلو به سركردگي جهان شاه و دولت آغ قويونلو به سركردگي اوزون حسن– كه از قضا هر دو داراي خودآگاهي بسيار عميق ملي و حتي تعصب بارز تركيت بوده اند را- رودرروی هم قرار دهد.
پس از حمله نيروهاي اوزون حسن به گرجستان، جهانشاه بعد از مشورت با سلطان عثماني تصميم به هجوم به پايتخت دولت تركي آزربايجاني آغ قويونلو در دياربكر گرفت. او در اواخر سال ۱۴۶۷ ميلادی به عزم سرکوبی حسن بیگ با اوردويي عظيم مركب از صد هزار لشکر سواره نظام از تبريز پايتخت قاراقويونلو به دیار بکر پايتخت آغ قويونلو لشگر كشيد. اما پس از تردد در آغاز حمله، هنگامي كه نيروهايش در صحرای موش پراكنده و خود نيز به سوي پاسينلر (ارزروم) در حركت بود تا زمستان را در آنجا سپری کند توسط نيروهاي اوزون حسن غافلگیر شد و به ۶۲ سالگی در محلي بنام سنجق –چوبوقچور به قتل رسيـد. اولاد جهانشاه که از حمله ناگهانی روحيّه خود را باخته بودند، با تمام توانائی به جنگ پرداختند، امّا با اين تعداد اندک نتوانستند کاری از پيش برند و شکست خوردند. به امر اوزون حسن، سواري از آغ قويونلوها بنام اسكندر سر جهانشاه را از تن جدا كرد. فرزند جهانشاه محمد و ديگر فرماندهانش نيز كه به اسارت در آمدند به عاقبت وي گرفتار شدند. پسر ديگر او بنام يوسف را نيز کور کردند. به قول بعضی از منابع تاريخی اوزون حسن سر جهانشاه را به نزد ابوسعيد می فرستد، ولی سر پسر او محمدی و امرای او پيرزادبيگ و رستم بيگ را به استانبول فرستاده است. در مورد صحنه جنگ و روايت غافلگيری پادشاه در کتاب " روضة الّصّفای" محمّد خاوندشاه چنين بيان ميگردد: " ... ميرزا يوسف بازگشت و پدر را خبر داد که مجال توقّف نيست. ميرزا جهانشاه يک زانو بند بسته بود که اين خبر رسيد، فرصت نيافت که آن ديگر را بندد و ناچار سوار شد و ميرزا محمّدی و ميرزا يوسف گرفتار شدند. ...... ميرزا جهانشاه با صد درد و داغ روی بدّره نهاد و مجهولی از لشکريان اسکندر نام در عقب او روان شد و چون بوی رسيد، ميرزا جهانشاه از بيم جان نام خود را بر زبان آورد و آن شخص به او التفات نکرد و فی الحال هلاک گردانيد و جامه های قيمتی او را بپوشيد، سرش از فتراک بياويخت. ... و بلشگر گاه مراجعت نمود و در راه غافل شده سر از فتراک بيافتاده، اسکندر صورت قضيه به هيچ کس نگفت. ... ". در مورد جريان گم شدن سر پادشاه و لباس او، عبدالرّزاق سمرقندی در کتاب مطلّع السعدين و مجمع البحرين چنين ميگويد: " ... بعد از دو روز جامه ميرزا جهانشاه را که در وقت فرار دربرداشت، در اردو بازار شناخته و بواجبی تفحّص نموده، او را در پای درختی که از سرما مرده بود و خشک شده يافتند و سر او را بدرگاه امير حسن آوردند..." جسد جهانشاه را بعدها به تبريز نقل نمودند و در مظفريه و يا به روايتي در گٶي مسجيد كه خود در تبريز درست كرده بود دفن كردند. پس از مرگ شعرا براي او مرثيه ها سرودند. (قبر جهانشاه و همسر و دخترش بعدها در زلزله تبريز مورد دستبرد قرار گرفته است)
با قتل جهانشاه قاراقويونلو يكي از شخصيتهاي بسيار مهم و برجسته تاريخ ترك و آزربايجان، كسي كه جامع برترين خصلتهاي يك دولتمرد، ديپلومات، فرمانده، انديشمندي حروفي و شاعري توانا بود از ميان برداشته شد. با مرگ او دولت تركي آزربايجاني قارا قويونلو نيز در كوتاه مدت متلاشی گرديد. پس از قتل جهانشاه خواهران وي آراييش بيگم و اردوك سولطان (شاه ساراي)، برادرزاده او حسينعلي (فرزند اسكندر) را در تبريز بر تخت نشاندند، اما وي نيز موفق نشده و به قتل رسيد. پس از قتل اسكندر، جنگ ميان شاهزاده ها و عموزاده هاي قاراقويونلو، دولت را آنچنان تضعيف نمود كه به اشاره اي از طرف اوزون حسن فرو ريخت و تبريز اينبار پايتخت دولت ديگر توركي و آزربايجاني آغ قويونلو شد. پس از آنكه اوزون حسن بر تخت جهانشاه قاراقويونلو در تبريز نشست، در ميدان صاحب الامر تبريز، مسجد حسن پادشاه را ساخت. گفته مي شود كه مردم تبريز در آغاز چشم ديدن اوزون حسن را نداشته اند. زيرا قتل جهانشاه محبوب و بر چيده شدن خاندان قاراقويونلو كه پرستيژ و اعاده حيثيت آزربايجان بود، آنها را متاسف مي كرد.
جهانشاه شاعر
مئهران باهاري
جهانشاه حقيقي از شاعران تركي و فارسي سراي قرن پانزدهم است. او مانند محمد امانی، سولطان احمد جلايري، هدايت الله آق قويونلو، شاه اسماعيل ختايی و .... از دولتمردان شاعر آزربايجان مي باشد. اما بر خلاف سيماي سياسي و تاريخي اش، وجه ادبي و حيات فرهنگي وي يعني جهانشاه شاعر چندان شناخته شده نيست. حتي مي توان گفت كه جهانشاه از سيماهاي فراموش شده تاريخ ادبيات تركي و آزربايجان است. تا اوائل قرن بيستم در باره خلاقيت ادبي جهانشاه قاراقويونلو ابهاماتي وجود داشت. تا آنكه در سال ١٩٢٤ شرقشناس مشهور روس و. مينورسكي مقاله اي در باره ديوان وي در مجله تايم منتشر نمود، و بدين ترتيب نخستين بار جهان با حقيقي شاعر آشنا گرديد. او توسط مقاله ای در "تايم"، که از جانب اِ. ادوارد با عنوان "اثر سلطان عبدالحميد" چاپ شده بود، از وجود ديوان جهانشاه حقيقی با خبر گرديد. و. مينورسکی بر اساس همين ديوان مقاله ای تحت عنوان "جهانشاه قارا قويونلو و اشعار او" ترتيب داد که در آن تعداد ۲ غزل فارسی و ۴ غزل و ۱۱ رباعی تركي با ترجمه انگليسی آنها، درج گرديده است. با اينهمه تاكنون در باره همچو شخصيت ادبي عظيمي كه ميراثي بسيار برجسته مانند ديوان تركي حقيقي را به ارث گذارده، بسيار كم سخن گفته شده است. مخصوصا تا سالهاي اخير در ايران و آزربايجان جنوبي يعني وطن اين حكمدار شاعر، در باره حيات ادبي و شعر تركي اش كاملا سكوت شده و در باره آنها هيچ بررسي و يا نوشته تحقيقي معتبري موجود نبود.
جهانشاه داراي غزليات و مثنوي و رباعي به زبانهاي تركي و فارسي است كه در قالب دو ديوان گرد هم آمده اند. از مصراعهاي عربي اي كه جهان شاه در اشعار خود بكار برده معلوم مي شود كه وي بر زبان عربي نيز مسلط بوده است. علاوه بر جهانشاه، پسر سپهسالارش پير بوداق و دو دختر اسكندر برادرزاده او آراييش بيگم و اردوك سولطان (شاه ساراي) شعراي قابلي بوده اند و اشعاري از آنها در دست است. احفاد جهانشاه نيز مانند وي هميشه حامي زبان و فرهنگ تركي بوده اند، يكي از اينگونه اشخاص ميرزا عبدالرزاق تبريزي جهانشاهي متخلص به نشئه از شاعران دوره دولت تركي آزربايجاني افشار است، وي كه از اولاد جهان شاه بود به دستور نادرشاه افشار، شعري تركي براي نصب بر سردر حرم امام علي در نجف سروده است.
شعر تركي جهانشاه
در ديوان شاعر ١١٦ غزل و ٣٣ رباعي به تركي آزربايجاني آمده است. جهانشاه قاراقويونلو كه در تاريخ ادبيات ترك با تخلصش حقيقي شناخته مي شود داراي جايگاهي بسيار ممتاز در تاريخ ادبيات ترك و آزربايجان مي باشد. او يكي از بهترين و عاليترين نمونه هاي ادبيات تركي و شعر كلاسيك آزربايجان را آفريده است. جهان شاه حقيقی يکی از اعاظم ادبيات تركي آزبايجاني و در رديف شعرائي چون نسيمي، فضولي، ختائي و حبيبي است. در شعر تركي وي را مي توان حلقه واسط بين نسيمي-مولوي و شاه اسماعيل ختائي-فضولي حتي جمع بين آنها بشمار آورد. ديوان او آێينه تمام نماي تاريخ انكشاف زبان تركي آزربايجاني در قرون وسطي است. در زبان شعري او بسياري از كلمات ناب و اصيل تركي مانند ياخماق، اسريمك، ايريشمک، دوزاق، بولماق، آرينماق و ....كه امروزه به ناحق از زبان ادبي و نوشتاري تركي آزربايجاني كنار گذاشته شده اند وجود دارد. (بي گمان همه اين كلمات نخست مي بايست به زبان نوشتاري و ادبي و پس از آن به زبان محاوره تركان آزربايجان بازگردانيده شوند). در اشعار فارسي حقيقي تاثير عارف و شاعر بزرگ مولانا جلال الدين رومي و در اشعار تركيش، تاثير بارز شاعر شوريده علوي-حروفي، نسيمي ديده مي شود، بي شك حقيقي سرآمد شاعران متاثر از نسيمي است. در اشعار حقيقي كمتر شعري مي توان پيدا نمود كه مشابه آن در ديوان نسيمي موجود نباشد. جهانشاه خود فيلسوفي حروفي است و در اشعار تركي اش كاملا به عنوان ادامه دهنده راه مكتب نسيمي جلوه گر مي شود. از همين روست كه بسياري از اشعار حقيقي با اندك دخل و تصرفي و به خطا داخل در ديوان نسيمي شده اند. بين اشعار نسيمي و حقيقي كلمات، تركيبها، افكار و افاده ها آن قدر به يكديگر نزديك اند كه جدا ساختن آنها تقريبا محال است.
شعر فارسي حقيقي
جهان شاه همانگونه كه براي خلق آثار علمي، فرهنگي و هنري اهميت ويژه ای قايل بود، به مفاخر هم عصرش و ديدگاهها و ارزيابيهاي ادبي آنها نيز احترام و توجه نشان مي داد. چنان چه در منابع و تذكره ها ذكر ميشود، جهانشاه با عارف تاجيك مشهور همعصر خود مولانا نورالدين عبدالرحمن جامي (۱۴۱۴-۱۴۹۲) مراوده داشته و در شعر فارسي وي را استاد خويش مي دانسته است. او براي نقد و بررسی آثار خود، ديوان اشعار فارسي اش را فراهم آورد و براي جامي هديه كرد. جامی بعد از مطالعه آثار جهان شاه، در برابر اين محبت و در مقام سپاسگزاري، نامه اي منظوم با مطلع ((مهرشاه جهان جهان شاهست)) برای جهانشاه سرود و با نسخه اي از كليه آثارش به كتابخانه وي اهدا كرد . اين نامه منظوم که شامل ۸۷ بيت شعر بوده، در کليّات ديوان جامی که در سال ۹۹۶/ق. مطابق با ۸۹- ۱۵۸۸/ميلادی برشته تحرير درآمده، وجود دارد. جامي در اين نامه اشعار حقيقي را بسيار ارجدار ارزيابي كرده، ديوان او را خزينه و خود وي را نيز شاه «دانشمآب و عرفان پناه» خوانده است. بعد از آن جهانشاه برای عبدالّرحمان جامی زيباترين خلعت و يا دون تورکمانی را به عنوان تحفه ارسال ميدارد. در ديوان چاپ شده جامی از جانب علی اصغر حکمت، چاپ تهران- سال ۱۳۲۰ش. اين شعر با اين بيت شروع ميشود:
بده سـاقی آن جـام گيـتی نمـای،
که هستی ربای است و هسـتی فزای.....
همایون کتابی چو درجی ز دُر
رسید از گهرهای تحقیق پر
درو هم غزل درج هم مثنوی
زاسرار صوری و هم معنوی
شده طالع از مطلع هر غزل
فروغ طبـاشیر صبـح ازل
ز مقطع چه گویم كههر مقطعی
كه فیضابد را بود منبعی
به صورت پرستان كوی مجاز
ز شاه حقیقی نشان داده باز
چو در مثنوی داده دادِ سخن،
نوی يافته را، ز هـای کهـن.
ديوان فارسي حقيقي از جهات مضمون و فرم از آنچنان استحكامي برخوردار است كه برخي از صاحبنظران او را رومي دوم ناميده اند. جهانشاه حقيقي در غزليات فارسي خود بيشتر از مولوي، حافظ و جامي متأثر است. او ديوان فارسي خود را با نام خدا آغاز مي كند و پس از نامهاي حض. محمد، حض. آدم، حض. ابراهيم و حض. موسي نام مولانا را مي برد. وي اشعاري نيز به شعرا و فلاسفه اي مانند شمس تبريزي، شيخ محمود شبستري و مولانا گلباري هديه نموده است كه نشانگر احترام وي به شعرا و فلاسفه است.
ماجراي نسخ خطي ديوان تركي جهان شاه
مئهران باهاري
مانند بسياري از آثار ادبي تركي، از ديوان حقيقي نيز نسخه هاي معدودي باقي مانده است. بنا به اطلاعاتي كه موحسين ماجيد ناشر ديوان تركي جهان شاه در تركيه مي دهد تاكنون از نسخه های خطي ديوان حقيقي چهار عدد معلوم و مکشوف شده است. به طوري که شواهد نشان می دهند هيچكدام از اين نسخ كامل نبوده و تنها بخشي از اشعار وي را شامل مي شوند.
نسخه لندن:
اين نسخه در موزه ي معروف بريتانيا، رويال لندن بشماره اُ. ز- ۹۴۹۳ نگهداري مي شود و با خط نستعليق توسط قنبرعلي ابن خسرو اصفهاني ۲۱ سال بعد از مرگ جهانشاه در سپتامبر سال ۱۴۸۸ استنساخ شده است. اندازه هر صفحه ۶×۲۳ سانتيمتر مربّع و اندازه متن آن ۱۱×۱۶سانتيمتر مربّع است و در هر صفحه ۱۰ تا ۱۱ بيت شعر نوشته شده است. در اين ديوان ٩١ (٨٧؟) غزل و ٣٣ (٣٢؟) رباعي تركي؛ ١١٨ (١٠٥؟) غزل و يك مستزاد فارسي موجود است، اشعار تركي اين نسخه در سال ١٩٨٦ از طرف ه. رحيموو، ل. حوسئينزاده و م. علييئو نشر شده است. بخشي از آن نيز در جلد سوم "آزربايجان کيلاسيک ادبييات کيتابخاناسي" و “مجموعه گئچميشيميزدن گله ن سسلر" در باكو پايتخت آزربايجان چاپ شده است.
نسخه ارمنستان:
اين نسخه در آرشيو انستيتوي پژوهشی نسخ خطّی ماتاناداران ارمنـسـتان نگهداري مي شود. محققين تا سال ١٩٦١ اين نسخه را مفقود شده گمان مي كردند. اين نسخه كه به مدتهاي طولاني در استانبول در كتابخانه هاي كاخهاي سلاطين عثماني نگهداري مي شده در دوره سلطان عبدالحميد مفقود و مدتي بعد در كتابخانه اسكندريه مصر پيدا شده است. پس از چندي از اينجا نيز مفقود و در نهايت از لندن- جائيكه شرقشناس مشهور مينورسكي با آن آشنا گرديده- سر برآورده است. اما اين نسخه خطي در اينجا نيز نمانده و به نحوي به كلسيون شخصي ميلياردر ارمني آمريكائي آروتيون قازاريان (گولبانگيان) راه پيدا كرده و پس از مرگ وي، بنا به وصيتيش به دانشگاه ايروان بخشيده شده است. نسخه ارمنستان كه داراي صفحه اول و آخر نيست، احتما در سال ٨٧٩ هجري استنساخ شده است. اين نسخه عبارت است از: ۵۴ صفحه بدون جلدبندی؛ در هر کدام از صفحه های اين نسخه در ابعاد ۲۰×۱۲ سانتيمترمربع كه تعداد ۱۰-۱۱ بيت شعر در آن با عنوان " ديوان حقيقی" گنجانده شده است. در اين نسخه ٦٠ (٥٨؟) غزل تركي، ۱۶ رباعی و مستزاد ترکی و ٧٧ (٧٩؟) غزل فارسي جاي دارد. غزليات تركي اين نسخه در سال ١٩٦٢ از طرف لطيف حسينزاده در جمهوري آزربايجان نشر شده است.
نسخه تهران:
اين نسخه با خط نستعليق زيبائي تحرير شده و سال استنساخ آن معلوم نيست. نسه تهران در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران نگاهداري مي شود و داراي ٨٤ غزل تركي، ٣١ رباعي تركي، ٩٠ مثنوي، يك (؟) مستزاد و ١٠٨ غزل فارسي است.
چاپهاي ديوان تركي جاهانشاه قاراقويونلو
مئهران باهاري
ديوان تركي جاهانشاه قاراقويونلو و يا بخشهائي از آن در انگلستان، تركيه، جمهوري آزربايجان، تركمنستان و اخيرا ايران چاپ شده است:
در لندن:
1- JOURNAL: Bulletin of the School of Oriental and African Studies, University of London, Jihan Shah Qara Qoyunlu and His Poetry-1954
2- Minorski, Cahanşah Qaraqoyunlu və onun şe’rləri, Bulletin of School of Oriental and African Studies (BSOAS), London, 1954, 17-2, s.293
Minorsky, Vladimir F. (b. 1877, d. 1966)
در آزربايجان:
1- Hәqiqi. Şe’rlәr. Kitabın tәrtibi vә şәrhlәri filoloji elmlәr namizәdi, dosent Lәtif Hüseynzadә, Hayastan nәşriyyatı, Yerevan, 1966
2- Cahanşah Həqiqi, seçilmiş əsərləri, Tərtib, müqədimə və lüğətin müəllifləri: Әbülfəz Rəhimov, Lətif Hüseynzadə, Mail Әliyev, Bakı, Yazıçı, 1986
در تركيه:
1- V. Minorsky, “Karakoyunlu Cihanşâh ve şiirleri", Türkçe terc. M. Erol, Selçuklu Araştırmaları Dergisi, II, (1970), s. 153-180;
2- “Hükümdar, Şair, Trajedi Kahramanı: Karakoyunlu Cihanşah ve Türkçe Şiirleri-(Cihanşah the Karakoyunlu Emperor and His Poems in Turkish, 2002) Doç.Dr. Muhsin Macit, Grafik Yayınları, 2002” Virgül, 50 (Nisan 2002), ISBN 975-93344-1-0, Sayfa Sayı 210
در تركمنستان:
1- Jahanşa Hakyky، “Goşgylar diwany”، TMGI، Aşgabat – 1999 ỳyl
در ايران:
١- ديوان ميرزا جهانشاه (حقيقي تركمان، جهانشاه بن قرايوسف، -٨٧٢ق) ، به كوشش فيروز رفاهي. تهران٬ فيروزان٬ ٣٨٠ ٬ ٣٣٣ ص٬ عنوان روي جلد: ديوان فارسي- تركي بر اساس نسخه دستنويس كتابخانه مركزي دانشگاه تهران٬ 964-92994-2-4 ٬ شعر فارسي-- قرن ٩ق/. شعر تركي-- ايران-- قرن ٩ق
همچنين در تركيه مقالات زير در باره شعر و زبان شعري جاهان شاه قاراقويونلو به چاپ رسيده اند:
1- Jale Demirci, "Cihanşah (Hakîkî) Divanının iki Yeni Nüshası", Türkoloji Dergisi, XII/1, (1997), s. 127-138;
2- “Cihânşâh ve Türkçe Şiirleri”, Bilig, 13, (2000), 9-19.
3-“Karkoyunlular Döneminde Sanat Hayatı”, Bilig, 29, (2002), 57-72.
4-“Karakoyunlu Hükümdarı Cihânşâh’ın Dinî-Mistik Evreni”, Türk Kültürü İncelemeleri Dergisi, 6, (2002), 53-72
5-“Karakoyunlu ve Akkoyunlu Türkmenlerinin Edebî Faaliyetleri”, Türkler, 7, Yeni Türkiye Yayınları, Ankara 2002, 696-701.
6-“Karakoyunlu Cihânşâh’ın Mesnevî Sevgisi”, Türk Edebiyatı, 338 (Aralık 2001), 9-11.
شخصيت فرهنگي جاهان شاه قاراقويونلو
مئهران باهاري
شاهان قاراقويونلو بويژه قارايوسوف و جاهانشاه به اهل علم و دانش و ادب توجهي خاص داشتند. دولت تركي آزربايجاني قاراقويونلو در عهد جهانشاه به لحاظ آن كه حاكميت او از سوي شاهرخ، سلطان امپراتوري عظيم تورك تيموري به رسميت شناخته شده بود، از استقرار و آرامش نسبي برخوردار بود. در همين دوره استقرار و آرامش بود كه جهانشاه توانست با داشتن گرايشهاي هنردوستانه و علمپرورانه خود، شهرتي فرهنگي براي دولت تركي آزربايجاني قاراقويونلو فراهم آورد.
جهان شاه مردي فاضل، داراي تربيت علمي و فرهنگي بسيار بالا، هنردوست، زيباپسند، دوستدار علم، فرهنگ و مدنيت بود. او يكي از فرهيخته ترين و معارف پرورترين حكمرانان عصر خود و تاريخ آزربايجان بوده است. جهانشاه از دوران نوجواني در جنگها و اداره دولت همراه پدرش قارايوسوف اشتراك داشته و تجربه اندوخته است. او علاوه بر تربيت نظامي و دولتداري، از تحصيلات مناسبي نيز برخوردار بود. وي از بسياري از علماي هم عصر خود مانند موين الدين قاضي زاده، غيث الدين جمشيد، صدرالدين دواني، صدرالدين شيرازي، و خواجه زاده تلمذ كرده است. جهانشاه به دانشمندان و فلاسفه احترام بسيار قائل و آنها را در چتر حمايت خود گرفته بود. كتابخانه جهانشاه از كتابخانه هاي نامي قرن نهم بود و كتابهائيكه نويسندگان و هنرمندان براي كتابخانه او بوجود آوردهاند از شاهكارهاي نفيس هنر ترك و آزربايجاني است. شاعر و عالم مشهور جلال الدين دوراني، قبل از عزيمت به سرزمين آق قويونلوها نزد جاهانشاه اقامت و در مدارس تبريز تدريس كرده و رساله حروف خود را به نام سلطان جهان شاه تاليف نموده است. شيخ شجاع الدين ابن كمال الدين نيز كتابهاي حديقه المعارف و شرح گشن راز خود را به جهان شاه اتحاف نموده است.
جهانشاه علاوه بر آنكه دولتمردي برجسته است يكي از شاعران شناخته شده عصر خود و تاثير گذار در ادبيات شرق نيز مي باشد. او در زماني كه شعر عرب و فارس دوره انحطاط خود را مي گذراندند، به شعرا احترام فوق العاده اي نشان داده و در حمايت از آنها فعالانه در مجالس ادبي شركت مي كرده است. ميرزا جاهانشاه قبل از پادشاهي و هنگامي كه امارت شيراز در فارسستان را بر عهده گرفته بود، به آنجا رفته و آسايش و امنيت شهر را تامين نمود. او در شيراز نيز احترام بسيار به شعرا و فرهنگيان نشان داده و پنجاه هزار تنگه (از واحدهاي پول دولتهاي تورك) طلائي را كه از شاهرخ گرفته بود، ميان شعراي شهر تقسيم كرده است. بعدها فرزند او يوسوف ميرزا كه از طرف جهانشاه به حاكميت شيراز تعيين شده بود، روش پدر را ادامه داده است. او نيز به اكرام شعرا و فرهنگيان مقيد بوده است. جهانشاه در بارگاه و پيرامونش شعراي قابل و خوش ذوق را جمع كرده بود و خود نيز شعر تركي و فارسي ميگفت و حقيقي تخلص ميكرد.
دوره جاهانشاه ، دوره ممتاز هنر معماري و تزئيني توركي و آزربايجاني
مئهران باهاري
فعاليتهاي عمراني در دوره قاراقويونلوها بسيار چشمگير بوده است. حكمرانان قاراقويونلو در بسياري از شهرها و مخصوصا در تبريز پايتخت دولت تركي قاراقويونلو مساجد، مدرسه ها، بيمارستانها و پلها ساخته اند. بويژه جهانشاه كه به جنبه هاي هنري معماري و شهرسازي علاقه مند بود، در راه عمران و آباداي شهرها فعاليت بسياري كرده و به امر احداث و ايجاد مراكز و مجتمعهاي علمي، فرهنگي، تجارتي، صنعتي و هنري اهتمام جدي داشته است. وي در بعضي از ايالات و ولايتهاي آزربايجان مدارس و مساجدي را ساخته كه از بزرگترين مدارس و مساجد عصر خود بوده اند. از جمله مجتمع محتشم مظفريه تبريز كه در زمان خود مركز علم و ادبيات بوده است. در دوره ٣٢ ساله حاكميت وي شهرهاي بزرگ آزربايجان مانند نخجوان، گنجه و مخصوصا تبريز، به لحاظ شهرسازي، عمران و معماري شكوفا شده اند. از بناهاي دوران جهان شاه قراقويونلو كه تا به امروز باقي مانده و شناخته شده است گٶي مسجيد (مسجد كبود) و مدرسه آن در تبريز-آزربايجان، مدرسه و عمارت همسرش بيگوم خاتون در تبريز-آزربايجان، اولو جاميع در وان-تركيه، و مسجد جمعه و درب امام در اصفهان-فارسستان را مي توان نام برد.
يكي آثار تاريخي بسيار مهم و باشكوهي كه به امر جهانشاه در ايّام پادشاهیش به سال ١٤٥٦ در تبريز پايتخت آزربايجان ساخته شد، گؤي مسجيد (مسجد كبود ) است. [نام اين بنا گٶي مسجيد - گٶي مچيد است و مي بايست از تغيير نام آن به فارسي و مسجد كبود ناميدنش اكيدا خودداري كرد]. گفته شده است كه ساخت گٶي مسجيد به خواست جان بيگم خاتون زن جهانشاه و با نظارت عزالدين قاپيچي (قاپوچي) آغاز شده و به همت جان بيگم خاتون پايان يافته است. در كتابهاي تاريخي، اين بناي باشكوه و مسجد بسیار زیبا، كه يكي از مشهورترين آثار معماري عصر خود بشمار مي رفته را «عمارت مظفريه» (به يادبود القاب وي "مظفّرالدّين"، " ابوالمظفّر") خوانده اند. با كشته شدن جهانشاه در جنگ با اوزون حسن باييندير خاقان دولت تركي آزربايجاني آق قويونلو كار توسعه و تكميل مسجد و مجموعه آن متوقف ماند و مرمت مسجد و تكميل مجموعه آن در زمان حكومت سلطان يعقوب جانشين اوزون حسن توسط صالحه خاتون دختر جهانشاه ادامه يافت. اين مسجد امروز با وجود صدمههای فراوانی که در اثر زلزلههاي متعدد در آن رخ داده، هنوز استوار برجاي مانده است.
گٶي مسجيد تبريز كه به فيروزه اسلام ملقب شده و در زمره مساجد بسيار مهم و مشهور تاريخي آزربايجان است، داراي شهرتي جهاني بوده و يکی از زيباترين ابنيّه های تاريخی مربوط به قرن پانزدهم بحساب می رود. اين مسجد كه در منطقه تاريخی و قديمی تبريز واقع شده به مناسبت كاشيكاري معرق كبود رنگ به نام گٶي مسجيد خوانده مي شود. اين جامع تاريخي حاوي گنجينه اي از هنر معرق كاري بوده و داراي كاشيهائي به درجه اي غيرعادي زيبا و براق، صرفا به رنگ لاجوردی و بيشتر آن نيز از قطعات شش ضلعی مي باشد كه در معماري آزربايجان بي همتا است. گنبد فيروزه گون آجري بزرگ و بسيار معروف گٶي مسجيد يكي از بزرگترين ساخته هاي آجري معماران اسلامي قرن نهم هجري قمري (870 هٌ ق) است كه ادامه معماري عصر ايلخاني (جلايري) به شمار مي آيد. اين گنبد است كه مسجد را به فيروزه اسلام مشهور ساخته است. خطوط متنوع كوفي، ثلث، نسخ، نستعليق و طرحهاي دل انگيز اسليمي و تركي با رنگهايي كه در زيبايي به سرحد اعجاز مي رسد اثر خطاط و هنرمند مشهور قرن نهم هجري قمري نعمت الله بن محمد البواب است. تمام سطح سقف اين مسجد زرنگار (نقاشی با آب طلا) است و كف شبستانهای باشكوه آن به احتمال قوی مرمرين بوده است. جهانشاه آرامگاه خانوادگي خود را در بخش جنوبي مسجد در انتهای شبستان كوچك در داخل سرداب قرار داده است كه از نظر بافت ساختماني و معماري پيوندي ناگسستني با مسجد دارد. بنای اصلی ساختمان مسجد، دارای صحن وسيعی است كه در آن آثاری از مجموعهای از بناهای مدرسه، حمام، خانقاه و كتابخانه ساخته شده است. از آثار بر جاي مانده مسجد ميتوان حدس زد كه گٶي مسجيد در زمان خود در نهايت زيبايي و لطافت بوده و از نظر نوع كاشيكاري و فراواني آن، در روزگار خود و تا پيش از بناهاي تاريخي دوره صفوي در اصفهان، منحصر به فرد بوده است. هنرمندان سازنده مسجد با بكارگيري كاشي هاي لاجوردي، فيروزه اي، سياه و سفيد و با شيوه معرق كه والاترين شيوه كاشيكاري در جهان اسلام است و با در اختيار داشتن طرحهاي متنوع اسليمي بسيار ظريف، اثري را خلق كرده اند كه به گواهي كارشناسان در هيچ نقطهاي از دنياي اسلام اين همه ظرافت و ذوق و سليقه يكجا و در كنار هم پديد نيامده است. تزيينات هنري، كاشي كاري، اسلوب ساختمان، طاق بندي و معماری بسيار جالب گٶي مسجيد در عداد نفايس ارزنده تاريخ معماري و هنر دوران اسلامي آزربايجان و از برجسته ترین آثار معماري تركي، آزربايجاني و اسلامی به شمار میرود. گٶي مسجيد نمونه اي است از ذوق و سليقه مردم آزربايجان.
پس از اشغال شهر تبريز توسط سلطان سليم اول پادشاه عثماني، در جنگ با شاه اسماعيل صفوي، گٶي مسجيد در اختيار تركان عثماني قرار گرفت. پس از اين ماجرا در سال 1514، قاليهاي گٶي مسجيد به رسم غنيمت به استانبول برده شدند و دو قطعه از اين فرشها توسط سلطان سليم اول به مسجد قاضي حسين پاشا در تاشليجا واقع در هرزگوين اهدا گرديد. عده اي نيز معتقدند فرشهاي موجود در مسجد قاضي پاشا در جمهوري بوسنا هرزگوين توسط صالحه خانم دختر جهانشاه تورکمان (قره قويونلو) به مناسبت افتتاح و بهرهبرداري از مسجد در سال 1465 ميلادي به اين مکان اهدا شده اند.
از دوره جهانشاه آثاري در اصفهان-فارسستان نيز برجاي مانده كه يكي از آنها بناي مشهور تاريخي درب امام اصفهان (آرامگاه امامزاده ابراهيم بطحا و زين العابدين) است. كتيبه درب امام اصفهان، تاريخ 857 را كه جهانشاه امير عراق عجم بوده نشان ميدهد. اين بنا كه سر در اصلي آن به نام امير زاده جهان شاه است در زمره ابنيه تاريخي و نفيس دوران توركمانان قاراقويونلو و قرن نهم هجري به شمار مي رود. از ديگر آثار دوره سلطنت سلطان جهان شاه قراقويونلو، مسجد ميدان شهر كاشان-فارسستان است. اين جامع تاريخي مهم كه به نام مسجد عمادي هم خوانده مي شود نمونه ممتازي از هنر معماري و تزئيني دوران دولت توركي آزربايجاني قاراقويونلو و نيمه دوم قرن نهم هجري (1463 ميلادي) ميباشد.
قاراقويونلوها علوي بودند نه شيعي
مئهران باهاري
قاراقويونلوها به داشتن مذهب قزلباشي علوي يا گرايش به جانب اين مذهب شهرت دارند. اما در بعضي از كتب فارسي تاريخي و معاصر و همچنين تبليغات روحانيون فارس امامي و دولت جمهوري اسلامي ادعا مي شود كه قاراقويونلوها شيعه بوده اند. اين ادعائي كاملا نادرست است و ناشي از عدم آشنائي با تاريخ ديني تركان و آزربايجان و همچنين فرق نگذاردن بْين مذهب اورتودوكس شيعه امامي فارسي و مذهب هترودوكس علوي قيزيلباشي تركي است. شيعه نماياندن اقوام و ايلات ترك غالي شيعي از سوي روحانيون فارس امامي و دولت جمهوري اسلامي را نيز مي بايد به عنوان بخشي از سياست شيعه سازي- فارسسازي تركان ايران قلمداد نمود. نه قاراقويونلوها، نه جلايريان و تيموريها و... و نه هيچ يك از طوائف ترك و آزربايجاني و يا تركيه اي توركمان كه بعدها دولتهاي صفوي، افشار و قاجار را بوجود آوردند، نه در قرون گذشته و نه بازماندگانشان در امروز بر مذهب شيعه بويژه فرم فارسي آن يعني اماميگري نبوده اند، بلكه معتقد به جريانات غلات شيعه اي بوده اند كه در دوره دول توركماني آزربايجان (قاراقويونلو، آغ قويونلو، صفوي، افشار و قاجار) به قزلباش معروف گشته اند و اكنون با نام عمومي علوي – در مقابل شيعي- از آنها نام برده مي شود.
منابع تاريخي، به وجود گرايشهائي شيعي در ميان قاراقويونلوها اشاره دارند:
قاضي نورالدين مرعشي در اثر خود بنام "مجالس المومنين" همه حكمداران اين دولت توركمان آزربايجاني را شيعه مذهب شمرده است.
گويا جهانشاه به داشتن مذهب شيعي مباهات ميكرده است.
بر سكه هاي جهانشاه، در كنار نام خلفاي چهارگانه جمله علي وليّ الله نيز نقر ميشده است.
برخي، انگيزه ساخت گٶي مسجيد از طرف جهانشاه را به خاطر علاقه وي به مذهب علوي-حروفي ذكر كرده اند. (تعبير علي ولي الله و نام حسنين بهشكلهاي مختلف زينت بخش ديوارها و طاق هاي مسجد ميباشد).
اسپندميرزا فرزند قارايوسف و برادر جهانشاه، زماني كه در بغداد حكومت ميكرد، مجلسي از خادمان ديني شيعه و سني فراهم آورد. گويا در اين مجلسِ مناظره، خادمان ديني شيعه بر علماي سنت پيروز شده اند و متعاقب آن اسپندميرزا به طور رسمي به تشيع گرويده و تشيع را در آنجا رسميت بخشيده است.
در برخي از منابع پيربوداق فرزند جهانشاه به عنوان يك شخصيت سازشناپذير شيعي توصيف شده است. نوشتهاند كه وي به دليل همين گرايش به تشيع بود كه در مبارزه با مشعشعيان (از غلات شيعه) چندان سختگيري نميكرد.
نخست بايد گفت شواهد و ويژگيهائي كه به عنوان دليل براي شيعيگري قاراقويونلوها آورده مي شود در واقع از ويژگيهاي مشترك شيعيان و علويان يعني غلات شيعه است. بنابراين اين گرايشات را نمي بايست حمل بر شيعيگري قاراقويونلوها كرد، بلكه آنها مي بايست در زمينه علويان ترك يعني غلات شيعه ترك كه بعدا قزلباش- بكتاشي ناميده شده اند بررسي شوند. در واقع علوي گري و يا تشيع غالي توركمانان قاراقويونلو زمينه ساز و پيشگام جنبش غلات شيعه صفويه در منطقه بوده است. چنانچه در دورة آنان و با كوشش سيد حيدر توني، تشيع در تبريز گسترش پيدا نمود.
ثانيا تركان قارا قويونلو، خود نه شيعه بلكه غلات شيعه و يا علوي بوده اند. برخي منابع تاريخي حقيقت تعلق قاراقويونلوها به غلات شيعي و نه شيعه امامي را به شكل "قاراقويونلوها در تشيع غلوي تمام داشتند" بيان داشته اند. اين غلو به درجه اي بوده است كه دشمنانشان يعني سران مذاهب اورتودوكس اسلامي يعني سنيان و شيعيان، آنان را به بيديني و ارتداد و اباحي گري متهم ميكردند. حتي در برخي از متون تاريخي، از شخص جاهانشاه به صورت كسي كه به دين رسمي احترام نمي گذارد و به شريعت به چشم تحقير مي نگرد ياد شده است. دولتشاه سمرقندی در باره جهانشاه چنين ميگويد: " ... فضلا بر آنند که در روزگار اسلام از او بداعتقادتر پادشاهی ظاهر نشده است. اسلام را ضعيف داشتي و بر فسق و فجور اقدام نمودی. ...". بي شك اين تثبيتها از تعلق جهانشاه و كلا اتحاديه طوائف تركي قاراقويونلو به جريانات تركي غلات شيعه و يا طريقتها و فرقه هاي متعلق به مذهب علوي (حروفيزم و آغازين مراحل صوفيان قيزيلباش) كه شريعت را رد كرده و آنرا خوار مي شمارند حكايت دارند. چنانچه امروز نيز آخرين بازمانده هاي اين طوائف توركمان شيعي غالي كه بر مذهب قيزيلباشي و يا غلات شيعه علوي اند، در برخي از مناطق استان آزربايجان غربي بويژه در حوالي خوي- يعني موطن جهانشاه- با نام قاراقويونلو شناخته ميشوند.
جهانشاه لائيك، دين-مذهب پيش علوي حروفي و طريقت صفوي
مئهران باهاري
جهانشاه خود بر خلاف آنچه شايع است شيعه اورتودوكس (دوازده امامي) نبوده بلكه به لحاظ اعتقادي يك حروفي مذهب غالي و در عين حال حكمراني لائيك بود. وابسته نبودن جهانشاه به مذهب فارسي شيعه امامي را با توجه به مباينت شيعه امامي فارسي و غلات شيعه (يعني علوي) و در دو سطح باور قزلباشي ايلات توركمان آزربايجان و آناتولي و اعتقادات حروفي شخص جهانشاه مي بايست بررسي و اثبات كرد. همانگونه كه معلوم است "حروفيه"مذهب – ديني آزربايجانى است كه پايه گذار- پيغامبر آزربايجانى آن "فضل الله نعيمى تبريزى استرآبادى" به جرم ديگرانديشى و الحاد به وضع فجيعى به قتل رسيده و طرفدارانش در آزربايجان و ايران قتل عام شده اند. مذهب –دين حروفي در سير زمان بعدها با جذب شدن به "طريقت بكتاشيه" استقلال خود را از دست داده و به يكى از سكتهاى اساسى مذهب علوى (غلات شيعه) معاصر تبديل شده است. جالب توجه است كه موسس طريقت علوي بكتاشي كه بانى حقيقى آن ولى –پير ترك آزبايجانى الاصل "آبدال موسى"، مانند جهان شاه قاراقويونلو، اهل خوى آذربايجان است. حقيقي از نزديك با فلسفه شرق آشنا بود و حتي عليرغم آنكه يك پادشاه بود، از پيروان فعال فضل الله نعميي و عمادالّدين نسيمي بشمار مي رفت. تأثير فرقه ي حروفيّه در سبک ادبی شعر حقيقي آنچنان عميق است كه مي توان گفت شعر او تماما ماهيتي حروفي دارد. او در سروده هاي خود به دفعات منعكس شدن حروف در اعمال و صفات انساني را تكرار كرده است. به نظر وي و مطابق با ديدگاههاي مذهب-دين حروفي، انسان و صورت انساني، قران و آيه هاي قران را تجسم مي كنند. منابع نشان مي دهند كه پدر جهانشاه، قارايوسوف نيز به مذهب حروفي تمايل داشته است. به امر وي حروفيان قران را به زبان تركي ترجمه نموده و او خود اين ترجمه تركي قرآن را با لحني خوش مي خوانده است. (يوسف صديق شاه كامران، خواند قرآن را به تركي روان)
با اينهمه علي رغم تعلق قاراقويونلوها به شاخه تركي مذهب علوي و شخص جاهانشاه به مذهب حروفي، وي به دولت غيرديني معتقد و از هر گونه تفاسير سياسي و فلسفي راديكال و افراطي مذهبي و از جمله حروفيه بدور بوده است. چنانچه به امر وي در يك روز بيش از پانصد تن از حروفيان سياسي، شامل دختر فضل الله نعيمي به سبب اختلاط مذهب و سياست و اغتشاشات و قيام آنها در تبريز قتل عام گرديده اند. (از همين رو بسياري از بنيادگرايان سني ترك تركيه اي اعتقاد دارند جهانشاه – كه توانست با اتخاذ تدابيري خشن، رشد جريان حروفيزم را كه در زمان تيمور خان ضربه اي اساسي بر آن وارد شده بود- متوقف سازد، خدمتي بزرگ به اسلام نموده است).
جهانشاه همچنين در همين اوان، با شيخ جنيد صفوی که خانقاه اردبيل را به مركز تبليغات شيعى غالي تبديل كرده و طريقت صفوى را به جريانات سياسى و نظامى وقت كشانده بود مدارا ننموده است. تمايلات قدرت طلبانه و سياست گرائی پيران خانقاه صفوی و از جمله شيخ جنيد صفوی که به صراحت از حق خود برای قدرت سياسی دم می زد موجب خشم جهانشاه قارا قويونلو می شود. او شيخ جنيد را كه با مريدان کثير خود تبديل به نيروی سياسی عمده ای شده و تهديدی برای حکومت او بود از اردبيل و آزربايجان تبعيد كرده است. بر اساس نوشته «عالم آرای عباسی» به جنيد نامه نوشته و دستور می دهد که «برخيز و از قلمرو من بيرون رو؛ والا آمده اردبيل را خراب کرده، بلکه قتل عام خواهم کرد.» (شيخ و فرزندش حيدر با ده هزار نفر از مريدان تورکمان خود به آق قويونلوها پناه آوردند. جنيد در دياربكر مورد حمايت اوزون حسن رقيب جهانشاه قرار گرفت و با كمك او به تجهيز طرفداران خود در ميان قبايل ترك و شيعيان پرداخت). همچنين بين قاراقويونلوها و مشعشعيان كه داراي عقايد غاليانهاي بوده و دولت عربي محلي اي در جنوب ايران امروزي تاسيس نمودند رابطه اي خصمانه برقرار بود.
تاريخ تشيع در دوره تيموريان ( 911-850 هـ) و قراقوينلوها
تحصيلات تکميلي
تاريخ دفاع : 27/12/79
رشته و گرايش : تاريخ-ايران دوره اسلامي
استاد مشاور : دکتر اصغر منتظرالقائم نام و نام خانوادگي : عبدالحسين حق جو
دانشکده : ادبيات و علوم انساني
استاد راهنما : دکتر حسين ميرجعفري
تاريخ تشيع در دوره تيموريان ( 911-850 هـ) و قراقوينلوها
چکيده
تاريخ تشيع در ايران فراز و نشيبهاي زيادي گذرانيده است . مذهب شيعه داراي خصوصياتي بوده كه با خواست و توقعات ايرانيان سازگاري داشته است . تا قرن هفتم هجري و دورة ايلخانيان نفوذ تشيع در ايران به آهستگي صورت پذيرفته است . در دورة ايلخانان زمينة مناسبي براي علماي شيعه بوجود آمد تا در ترويج تشيع كوشش بيشتري بنمايند . در تحت تأثير عرفان ائمه اطهار ، فرقههاي تصوف ،مانند كراميه كه از نفوذ بالايي برخوردار بودند ، به سوي تشيع گرايش پيدا نمودند . از آثار اين رويكرد ، سيد علي همداني و علاءالدوله سمناني و بعداً شيخ حسن جوري به تشيع گرايش و بعضاً پذيرفتند.
با فروپاشي ايلخانان در سال (736 هـ) و آغاز هرج و مرج سياسي و غلبة ملوك الطوايفي ،در خراسان سربداران مؤفق به تأسيس حكومتي گرديدند كه ساختاري جمهوري داشته است . در غرب ايران آل جلاير گرايشان شيعي داشتند و متحدان آنان ، يعني قراقوينلوها ،در ابتداي قرن نهم مؤفق به تشكيل دولتي در غرب ايران گرديدند كه از بين حكام قراقوينلو اسپند ميرزا كه در بغداد حكومت مينمود ،تشيع را در آنجا رسميت بخشيد ولي بقية حكام قراقوينلو با اينكه شيعه مذهب بودند ، در اين ارتباط اقدامي ننمودند ،اما در دورة آنان و با كوشش سيد حيدر توني ، در تبريز تشيع گسترش پيدا نمود . حروفيه كه داراي گرايشات شيعي بودند . در دورة جهانشاه قراقوينلو دست به قيام زدند و در تبريز سركوب شدند.
در جنوب ايران و در همسايگي قراقوينلوها ،مشعشعيان به قدرت رسيدند . آنان داراي عقايد غاليانهاي بودند و بين قراقوينلوها و مشعشعيان رابطهاي خصمانه برقرار بود . مشعشعيان با سقوط تركمنان قراقوينلوها در سال (873 هـ) همچنان به حيات سياسي خود تا دورة صفويه ادامه دادند . جهانشاه تركمان با نهضت صفويه كه در دورة او داراي سازماني گسترده بودند نتوانست مدارا نمايد و شيخ جنيد و فرزندش حيدر به آق قرينلوها پناه آوردند.
تشيع در بين تيموريان در قرن نهم با اقبال مواجه بود . هر چند تيموريان اقدامات مخالفان را بر نميتافتند و آنان را سركوب مينمودند . از ميان حكام تيموري ، سلطان حسين بايقرا ، گرايش بيشتري به تشيع داشت و در دورة او هرات مركز فرهنگي و مجادلات كلامي و مذهبي گرديد . سلطان حسين بايقراء، در جهت تغيير خطبه به نام ائمه معصومين عليهم السلام ، دستوري صادر نمود ولي با مخالفت مواجه شد . و دستورش را لغو نمود . سلطان محمد نوة شاهرخ كه در اصفهان حكومت مينمود ، داراي گرايشات شيعي بوده و از آثار معماري دورة حكمراني او اين مهم استنباط ميگردد.
تصوف كه در قرن نهم از گستردگي زيادي برخوردار بود . با تشيع آميخته گرديد و در آثار شاه نعمتالله ولي اين امر ديده ميشود . شيعيان نيز داراي گرايشات صوفيانه بودهاند ، سيد محمد نوربخش در ماوراء النهر عليه تيموريان به قيام دست زد ولي موفقيتي به دست نياورد . گذرا آرامي از تسنن به تشيع در قرن نهم مشاهده ميگردد و شيعيان در تغيير باورهاي جامعه و ارزشهاي حاكم به نفع عقايد شيعي فعاليت مينمايند.
برزگان شيعه ،نظير ابن فهد حلي ، ابن ابي جمهور احساني ،فاضل مقداد و . . . . به فعاليتهاي علمي در جهت تقويت تشيع مشغول بودند . ا بن فهد حلي در دورهاي كه اسپند ميرزا در بغداد حكومت مينمود با بزرگان اهل سنت به مناظره برخاست و اسپند ميرزا تحت تأثير او تشيع را در بغداد رسميت بخشيد.
در قرن نهم علماي شيعي كه در رأس آنها فقها بودهاند ، تفاسير زيادي بر قرار نگاشتند كه از خصوصيات اين تفاسير دوري از ذهنيات ،توجه به مسائل اجتماعي بوده است و بيشتر آيات الاحكام قرآن تفسير شده است.
در ادبيات و در نظم و نثر ،تشيع نمايان است . و شاعران شيعي و غير شيعي در منقب اهل بيت اشعار فراواني سرودهاند.
همچنين در قرن نهم شاهد حضور سلسلههاي سياسي شيعي در شمال ايران هستيم ، مرعشيان در مازندران و آل كاركيا در گيلان به حكومت ميپرداختند . بدون ترديد اين دو سلسله در منطقه شمال ايران در گسترش تشيع مؤثر بودهاند.
بدين ترتيب با كنار هم گذاشتن موارد فوق به زمينههاي اصلي رسميت يافتن تشيع در ايران قرن دهم ، پي ميبريم.
شيخ صفى الدين در سال ۷۳۰ ه.ق در حالى كه مريدان بسيارى در حلقه طريقت او فراهم آمده بودند، زندگى را بدرود گفت و فرزندش، صدرالدين موسى جانشين او شد. از اين زمان تا دورانى كه شيخ جنيد به پيشوايى رسيد رهبران خانقاه تنها كوشش خود را صرف تبليغ و ارشاد مريدان در مناطق دور و نزديك مى كردند و در اين دوران كه از سال ۷۳۰ تا ۸۳۰ ه.ق به طول انجاميد نفوذ طريقت صفوى در ميان عشاير محروم و تهيدست آناتولى (كه از تركان مهاجر آن ديار بودند) و شيعيان جزيره و شامات و جبل لبنان بالا گرفت. ولى از زمانى كه شيخ جنيد به پيشوايى خانقاه رسيد به علت انتشار تشيع غالى در سرزمين هاى ياد شده به ويژه در آناتولى _ و همبستگى افكار صوفيانه با آرمان هاى تشيع، خانقاه اردبيل به مركز تبليغات شيعى تبديل شد. بروز اختلافات بين حكام سلسله هاى آق قويونلو و قره قويونلو و موقعيت خانقاه در اين كشمكش ها سبب شد تا طريقت صفوى به جريانات سياسى و نظامى وقت كشانده شود. شيخ جنيد، كه توسط جهانشاه قره قويونلو از اردبيل تبعيد شده بود، در دياربكر مورد حمايت اوزون حسن رقيب جهانشاه قرار گرفت و با كمك او به تجهيز طرفداران خود در ميان قبايل ترك و شيعيان پرداخت. وى در جنگ هايى كه به خواست اوزون حسن برپا شده بود، شركت كرد. اما در سال ۸۶۰ ه.ق كه به عنوان جهاد مذهبى به ناحيه شروان رفت (در جنگ با شروان شاه) به قتل رسيد. پس از وى حيدر (فرزندش) جاى او را گرفت. او نيز مانند پدر از حمايت اوزن حسن برخوردار شد و امير آق قويونلو، دختر خود را به ازدواج او درآورد.
Thursday, October 18, 2007
تحليل اشعار جهانشاه حقيقی/ دکتر خانگلدی اونق
تاريخ و ادبّيات ترکمن در قرون XIV و XVI
ادبيّات ترکمنی در حيات پر حوادث تاريخی خود چهره های بسياری از مفاخرين را بخود ديده است. يکی از اين مفاخرين در قرون وسطی جهانشاه قره قويونلوی می باشد.
روند رشد و پويائی ادبيات ترک در بعداز دوره ظهور اسلام در آسيا، از دوره خاندان ترکمنان قراخانی شروع ميشود. از دوره ايکه ترکمنهای اوغوز در قرن هشتم ميلادی فرامين اسلام را با ميل و رغبت مورد قبول و به رسميّت می شناسند در نيمه اوّل قرن دهم بعداز سوّمين پادشاه سلـسله قراخانيان به فرماندهی ساتوق خان ( ساتئق خان) و بوغراخان دين اسلام را به عنوان دين رسمی در دولت ترکمنان رسميّت می دهند. به اين ترتيب تا آخر قرن دهم تمامی طوايف ترک زبان به اسلام گرويدند. " ... در روند همين مقوله گرايش عنـوان " ترک ايمانان " ( ترکمانان : تبديل لفظی – نوشتاری اين کلمه به شکل " ترکمانان " از تاريخ بيهقی شروع می شود. خ. اونق ) به آنها الـحاق می گردد."
در آن ادوار نويسندگان و محقّـقين دينی و علمای ترکمنان بدون تعصّب ملّی، در بيشتر موارد آثار خودرا به زبانهای عربی و فارسی رواج می دادند. علی الـحال زبان و ادبيّات ترکمنی در جوار علوم آن دوره همگام با زبانهای عربی– فارسی در دوّمين روند پويائی خود که بعداز ظهور اسلام می باشد گام در پلّه های تکامل می گذارد. يکی از برجسته ترين مروجين آن در قرن دهم محمود کاشغری می باشد که در مقوله لغت شناسی موفّق به تدوين اثر ارزنده وتاريخی " ديوان لغات الّترک " گرديده بود.
در آن ايـّام زبان ترکمنی در گروه زبانی کاشغری – حاقانی رواج داشت. امّا در دوره جهانشاه حقـيقی زبان و ادبيّات ترکمنی در گروه زبانی ترکمنی-جغـتائی ( اصل کلمه چوغ عطا ) رواج يافته بود که فرق چندانی در درک مفاهيم آن با شاخه های ماقبل خود وجود ندارد. چند تن از اوّلين دانشمندانی که در زبان ترکمنی حاقانی مبادرت به تأليف علوم نموده اند، عبارتند از : " خواجه احمد يسـوی " با اثر وزين " ديوان حکمت "، " احـمد يوکه نکلی" با اثر معروف " عتبة الحقايق" و " برهان الّـدين ناصر رابغوزی " با اثر مشهور " قـصـص الانبـيا رابغوزی ( ربّ ِ اوغوزی )" و ... را به رشته تحرير درآورده بودند.
در پيش درآمد اثر چاپ شده اين عارف نامدار چنين می خوانيم
" يکی از شاعران برجسته قرن پانزدهم ادبيّات ترکمن جهانشاه حقيقی قره قويونلی می باشد. براساس اطّلاعات موجود، جهانشاه در سال ۱۴۰۵ ميلادی بدنيا می آيد. پدر او قره يوسف يکی از شخصيّتهای مبارز ايّام خود که از دانشهای سياسی – اجتماعی دوران خود با فراست برخوردار بوده است، از طايفه ترکمنان قره قويونلوی می باشد ( در شجره شناسی اتنيکی اقوام ترکمن، قره قويونلوئيها از شاخه بهارلوئی که اعقاب آنها مربوط به طوايف ۲۴ گانه اوغوز ميگردد، ميباشـد. خ. اونق). پدر قره يوسف که نيای جهانشاه بود بنام قره محـمّـد ترکمن معروف می باشـد." قره محمّد ترکمن نوه بايرام خوجه ترکمن بوده و زمانی در رکاب حاکم بغداد سلطان اويس جلايری در قياده خدمت بوده است.
يکی از موّرخين قرن پانزدهم بنام شکراللّه در کتاب " بحِجَتِ الّتـَواريخ" در مورد بستر قومی جهانشاه اطلاّعات موثّقی را بدست می دهد. اومی نويسد: "... چنين است که در تاريخ ۸۵۲ مرحوم سلطانمراد اين فقير را به رسالت ميرزا جهانشاه منظور داشت. چون رسيديم و خدمت بجای آورديم . روزی سقاول آمد که ميرزا با شما خلوت صحبت خواهد کرد، بايد آمدن. سمعاً و طاعة گفته رسيديم. در اثنای صحبت ميرزا فرمود که سلطانمراد برادر اخروی منست و غيراز برادری، خويش من است. سبب خويش پرسيده شد. فرمود که مولانا اسماعيل تواريخ خوان را بخوانند و تواريخ اوغوز بيارند. مولانا اسماعيل آمد و کتابی آورد مغولی نوشته. از اين کتاب خبر داد که اوغوز را شش پسر بوده نام ايشان : گوک آلپ، يير آلپ ، دنگيز آلپ، گون آلپ، آی آلپ، يئلدئز آلپ. ميرزا فرمود برادرم سلطانمراد به گوک آلپ بن اوغوز ميرسد و نسب قره يوسف به دنگيز آلپ ميرسد. "
چنانکه ميدانيم، در قرن پانزدهم ميلادی در نواحی غرب ايران يعنی در قفغاز دولتهای ترکمنان قره قويونلوی و آق قويونلوی حکمرانی می کرده اند. سر سلسله حکومت ترکمنان قره قويونلوی قره يوسف بوده است. او در سالهای ۱۴۰۸-۱۴۱۰در جنگ برعليه تيموريها بر آنها غلبه پيدا می کند. در فاصله کمی بعداز آن حاکم عراق سلطان احمد جلايری را درجنگی که در نزديکی تبريز رخ داده بود، پيروزی نسيب لشگريان او می گردد. او در همان ايّام اساس حکومت سلسله ترکمنان قره قويونلوی را پی ريزی و پايتخت خودرا شهر تبـريز انتخاب می کند. اين دولت تا سال ۱۴۶۸ ميلادی بر سرير قدرت باقی ماند." خلق وتحرير بعضی از آثار کلاسّيک ترکمنی همچون آثار ليريکی "صايد و همراه"، " زهره و طاهر"، " يوسف - زليخا" و غيره مصادف با همين دوران می باشـد. يکی از مثالهای بارز آن " ...تحرير و کتابت اثر ارزنده و شاهنامه ترکمنها " قورقوت عـطـا ( ده َده َ قورقُـد )" مربوط به همين دوره بوده اسـت." ؛ که بعدها از جانب اروپائيان سرقت شده، در حـال حاضر در موزه های "درسدن آلمان" و " موزه واتيکان رُم" نگهداری ميشود.
در سال ۱۴۱۵ميلادی قره يوسف ابن قره محمّد ترکمان پس از برقراری قدرت حاکميّت در اکثر نقاط ايران تخت سلطانی را احراز نمود. در همان ايّام نيز جهانشاه را با وجود اينکه بسيار جوان بود، اورا بعنوان حکمدار تعيين ميکند.
در مورد ايّام جوانی جهانشاه نيز اطّلاعات بسيار دقيقی در دست نيست. امّا براساس اطلاعات منابع تاريخی، او در ۱۶ سالگی حاکميّت را در سلطانيّه شروع ميکند. جهانشاه در سن ۲۱-۲۰ سالگی، در سال ۱۴۲۰/م. با دختر امپرطور طرابوزان آلکسی چهارم ازدواج ميکند.* البتّه در آن اياّم او همسری بنام جان بيگم نيز داشته است. در اين ميان چيزی مبهم بنظر ميرسد که دختر امپراطور طرابوزان جان بيگم بوده، يا اينکه او همسر ديگر جهانشاه می باشد؟ بطور دقيق آشکار نيست. چرا که او چندين بار از اختلافات بين جهانشاه و پسرش حسنعلی ممانعت کرده بود. به عقيده ما اين زن در زندگی سياسی-اجتماعی جهانشاه نقش مهمّی را بازی کرده است. اين مسئله در رکن خود مفهوم و اهمّيت قابل ملاحظه ای را بخود ميگيرد، که پادشاهی از او تابعيت داشته باشد.*
جهانشاه در سال ۱۴۲۰/م. خبر بسيار سردی را در محلّ حکمروائی خود دريافت می دارد، که آن فوت نابهنگام پدرش در سلطانيّه تبريز بود. او پس از اطّلاع از فوت پدرش در سلطانيّه، با سرآسيمگی و شتاب به طرف تبريز حرکت ميکند. شاهرخ از اين فرصت پيش آمده استفاده کرده و سلطانيّه تبريز را به تصرّف خود در می آورد. زيرا او در همان ايّام اطراف نواحی شيروان را نيز به کمک ترکمنان به تصرّف خود درآورده بود. امّا او با جهانشاه مسامحه ميکند و تاج و تخت آل تمغا ( تغما) را به او مسترد ميکند.
شاهرخ در سالهای ۱۴۳۵ /م. سفر سوّم خودرا آغاز ميکند. او در ماه ژانويه ( جمادی الآخر ) همانسال در ری توقّف ميکند. در ماه ژوئن او از جهانشاه دعوت بعمل می آورد که آذربايجان را از قيد اسکندر به تصرّف خودشان در آورند. شاهرخ ميخواست از اختلافات بين دو برادر جهت حفظ خود از رسوائی و مصون ماندن از خطر ازهم پاشيدگی و يکپارچگی دولت خود بهره برداری کند. در اين سالها بود که جهانشاه به تخت سلطنت جلوس ميکند. او زمستان آن سال را در محلّی بنام قيزيل آقاچ از نواحی طالش سپری ميکند.
دشمنی و خصومت بين برادران تا حدّی اوج ميگيرد که به درجه آز و حرص خود ميرسد. نهايت اين اختلافات به جنگی که درسال ۱۴۳۶/م. مطابق با ۸۴۰/ق. که در محلّی بنام صوفيان رخ ميدهد، می انجامد. در اين جنگ اسکندر شکست می خورد و پيروزی نصيب جهانشاه حقيقی ميگردد. بدين ترتيب حکومت دولت ترکمنان قره قويونلوی در دست جهانشاه متمرکز ميگردد. با تمرکز يافتن قدرت در يدّ جهانشاه، او شروع به بسط و گسترش حدود و ثغور مملکت به ميراث رسيده خود می نمايد. در اين ايّام جهانشاه اوقات خودرا بيشتر صرف استحکامات امور دولتی ميکند.
در سالهای ۱۴۴۱/م. بحث بر سر افکار و ايده های حروفيزم در ايران اوج ميگيرد. با اوجگيری اين مکتب طرفداران آنها نيز روزبروز روبه فزونی مينهد. اين رويدادها باعث انديشه جهانشاه گشته بود. با اينکه او نيز گرايش چندی به اين مکتب داشته و تحت تأثير افکار آن قرار گرفته بود، امّا بيم از اغتشاشات و قيام آنها اورا آرام نميگذاشت. بلاخره اين واقعه او را وادار کرد که با آنها برخورد ناملائم داشته باشد. در پی همين تحوّلات او در تبريز دختر فضل الله نائمی استرآبادی را که يکی از بنيانگذاران فرقه حروفيّه محسوب ميشد، با همفکر او بنام يوسف را که دارای پانصد مريد در اطرافش بود، بحکم اعدام محکوم ميکند. در همين اثنا او شيخ جنيد صفوی را که با مريدان کثير خود تبديل به نيروی سياسی عمده ای شده و تهديدی برای حکومت اوبود، از کشور طرد ميکند. شيخ با ده هزار نفر از مريدان ترکمن خود با ترکمنان اوزين حسن آق قويونلوی متحدّ ميشود.
بعداز فوت شاهرخ در سال ۱۴۴۵/م. مطابق با ۸۵۰/ق. جهانشاه استقلال کامل کشور را بدست می گيرد. در اين ايّام نيز جهت بسط مملکت تحت يک پادشاهی قدرتمند همچون سلاله های ترکمن خود سلجوقيان و خوارزمشاهيان دست به يورشهای سرنوشت ساز ميزند. او در سال ۱۴۵۲/م. مطابق با ۸۵۶/ق. عراق را مسخّر ميکند. بعداز يک سال نواحی جنوب و غرب ايران يعنی ساوه،کرمان، فارس را تا سواحل دريای عمّان تابع خود ميکند.
جهانشاه با استفاده از فوت بابرُ ميرزا حکمدار خراسان و اختلافات بين ميراث داران او که از بازماندگان يورشهای مغولی تيموريان بود، سرزمين آباء و اجدادی خودرا، از گرگان و اترک تا مانغئشلاق و خوارزم را که زمانی بدست مغولان افتاده بود دوباره ازدست آنها باز می ستاند. در نتيجه اين پيروزيها حاکميّت بر ترکمنهای گرگان، مانغئشلاق و خوارزم نيز تحت پوشش حکومت سلسله ترکمنان قره قويونلوی قرار ميگيرند.
در نتيجه موفقيّتها و پيروزيهائيکه جهانشاه در راستای تحکيم اقتدار دولت ترکمنها بدان نائل ميگردد، اشتياق او را به کشورگشائی افزايش می دهد. او تصميم ميگيرد که جنوب خراسان را نيز به تصرّف خود درآورد. با همين هدف او توانست، در پانزدهم شعبان سال ۸۶۲/ق. مطابق با يازدهم ژوئن سال ۱۴۵۸/م. مرکز سياسی، فرهنگی و اقتصادی خراسان را که در آن ايّام شهر هرات بوده، به تصّرف خود در آورد. جهانشاه در آنجا علماء و روحانيون شهر را وادار ميکند که بنام او خطبه بخوانند و پول رايج آنجا را نيز بنام خود سکّه ميزند. اخبار اين رويدادها به گوش ابوسعيد تيموری ميرسد. ابوسعيد بطرف هرات می شتابد. از کثرت انبوه لشکريان او جهانشاه را وهم برداشته بود، از اين جهت پسر شاعر خود پيرپوداق را که حاکم استان فارس بود، به کمک می طلبد. در اين ميان جهانشاه از رهائی پسر ياغی خود حسنعلی که اورا در زندان قلعه ماکو حبس کرده بود، باخبر ميگردد. حسنعلی بعد از رهائی از زندان شروع به راه اندازی بلوا و آشوب ميکند. بهمين جهت جهانشاه وزير و مشاور خود سعيد آشير را جهت مذاکره و توافق با عجله به سوی ابوسعيد گسيل ميدارد. او برای تسريع توافق شتاب ميورزيد. در نتيجه اين توافقات شرق سمنان از آن ابوسعيد و غرب آن نيز تحت انقياد دولت ترکمنان قره قويونلوی در می آيد.
در ماه صفر سال ۸۶۳/ق. مطابق با دسمبر سال ۱۴۵۸/م. جهانشاه هرات را به قصد آذربايجان ترک می کند. وقتی که به تبريز ميرسد، پسر ياغی خودحسنعلی را دوباره به زندان می افکند. وليکن پسر ديگر او پيرپوداق نيز برعليه او قد علم ميکند. علماء و مشاورين به پند و نصيحت او می نشينند، امّا اين نصايح و خواهشها بر پيرپوداق کارگر نمی افتد. در چنين احوالی جهانشاه مجبور ميشود، اورا نيز نابود گرداند. ولايات عراق و عجم را که تحت حاکميّت او درآورده بود، دوباره به انقياد خود درمی آورد.
جهانشاه با امير ترکمنان آق قويونلوی اوزين حسن سر سازگاری نداشتند. علّت آن وجود دشمنی ديرينه ای بود که بين دو طايفه بزرگ قره قويونلوئيها و آق قويونلوئيها که تا آن زمان نسل اندر نسل نا آرامی ايجاد کرده بود، ميباشد. اروپائيان از اين اختلافات درون قومی بخوبی آگاه بودند. بهمين سبب هرچه بيشتر خواهان نفوذ به درون فرهنگ و رفتارهای اجتماعی و عقيدتی اين اقوام بودند. در جهت تحميل و اجرای سياستهای توسعه طلبانه خود از هيچ کوششی دريغ نمی ورزيدند. در اين ميان تنها قلعه باقيمانده اروپائيان امپراطوری فرتوت طرابوزان بود که آنها را وادار ميکردند، تا با اين اقوام حکمداران ايران قرابتهای نسبی برقرار کنند.
جهانشاه جهت روشن کردن روابط فيمابين خـود با جمع آوری صدهزار لشکر سواره نظام، بسوی اوزين حسن که درآن اياّم بر دياربکر حکمرانی ميکرد، گسيل شد. او از سوکمان آباد تا نزديکی درياچه وان و از آنجا از طريق آبالجواز، آخلات، بيتليس گذشت تا در روستای موش چادر زدند. اوزين حسن لشگريان خود را در محلّی بنام پالو در کوهستان جابجا کرده بود. اردوی اوزين حسن از همه طرف روستای موش را تحت سيطره و تسلّط خود گرفته بودند. جهانشاه تا پائيز آن سال اوقات خودرا با کمال خوشی و لذّت سپری ميکند. در اين نواحی وقتی که زمستان فرا ميرسد، هوا بشدّت روبسردی ميگذاشت. جنگجويان جهانشاه که با لباسهای تابستانی حضور يافته بودند، شروع به شکايت از سردی هوا ميکنند. جهانشاه آنها را بحال خود واميگذارد و خود نيز با سيصد نفر از نظاميان و مقرّبين خويش به جستجوی اردوی رقيب ادامه ميدهد. او با دسته کوچک خود آهسته براه می افتد، تا به نزديکی محلّه ای بنام کيگی در روستای جمجال ميرسد. جهانشاه خيال داشت از طريق ترجان و ارض روم وارد پاسينلر شود و در آنجا بماند، تا زمستان را سپری کند. اوزين حسن جهت اطلاع کامل از تعداد لشکريان جهانشاه، جاسوسانی را به سوی وی گسيل ميدارد، تا در بامداد همان شب به او حمله کند. چنانکه اين شبيخون صورت گرفت. اولاد جهانشاه که از حمله ناگهانی روحيّه خودرا باخته بودند، با تمام توانائی به جنگ پرداختند، امّا با اين تعداد اندک که اکثر جنگجويان در پشت جبهه باقيمانده بود، نتوانستند کاری از پيش ببرند و شکست ميخورند.
اوزين حسن ميخواست سرنوشت جهانشاه را يکسره کند. باين سبب يکی از نظاميان خود اسکندر نامی را صدا ميزند و اورا مجبور ميکند که سر جهانشاه را از تن جدا کند و بياورد. در اين حادثه يکی از پسران جهانشاه بنام محمدی را کشتند و پسر ديگر او بنام يوسف را نيز کور کردند. بنا به قول بعضی از منابع تاريخی اوزين حسن سر جهانشاه را به نزد ابوسعيد می فرستد، ولی سر پسر او محمدی و امرای او پيرزادبيگ و رستم بيگ را به اسلامبول فرستاده است. اين حادثه در دوازدهم ماه ربيع الّثانی سال ۸۷۲/ق. مطابق با بيست و سوّم ژانويه سال ۱۴۶۷/ميلادی بوقوع پيوسته که در آن موقع جهانشاه ۷۰ سال داشته است. جسد اورا در مسجدی که خود در تبريز ساخته بود، دفن می نمايند.
براساس شهادت انواع منابع تاريخی جهانشاه دارای هفت پسر و دو دختر بنامهای شاعر و سپهسالار پيرپوداق، يوسف، محمّدی، فرّخزاد،*ابراهيم، حسنعلی وکوچکترين آنها قاسم بوده است. همانطوريکه در بالا ذکرش رفت، فرزندان جهانشاه هرکدام به سرنوشت خاصی دچار شدند.
يوسف در تاريخ پانزدهم ربيع الّثانی ۸۰۴/ق. مطابق با چهارم نوامبر ۱۴۶۹/م. بدست پسر اوزين حسن، اوغورلی محمّد شهيد ميشود.*
محمّدی بسيار قصی القلب بوده است. او نيز در سال ۱۴۶۷/م. بدست اوزين حسن بقتل ميرسد.*
ابراهيم زمانی در نزد اوزين حسن تقرّب يافته بود. او با امراء ترکمنان آق قويونلوی متحّد و بعد به نزد سلطان حسين بايقراء تقرّب و در قياده خدمت او باقی می ماند.*
قاسم در سال ۱۴۶۷ بفرمان برادرش حسنعلی بقتل ميرسد.*
زمانی که جهانشاه در سال ۱۴۶۷ بقتل ميرسد، پسران او يوسف و حسنعلی بعداً بقتل رسيدند. فرّخزاد و قاسم نيز هرکدام به سرنوشت خود تن می سپارند. يکی از دختران جهانشاه در حباله نکاح پسر بايسنقر تيموری، سلطان محمّد در می آيد.* دختر ديگر او به يکی از خويشاوندان نزديک شاعر که از صوفيان شاه نعمت الله بنام شاه نائم الّدين نعمت الله ثانی به همسری برگزيده ميشود.* در حال حاضر خيلی از اعقاب و سلاله های جهانشاه در ايران زندگی ميکنند.
در مورد محل تولّد شاعر منابعی که بتواند بطور دقيق شهادت بدهد، در دسترس نداريم. وليکن در تذکره هائی که سراغ داريم، سال و زمان تولّد او دقيقاً معلوم نشده است. تنها در بعضی از منابع عربی مربوط به تاريخ شرقشناسی به فاکتهائی برخورد ميکنيم. برای مثال مورّخ عرب دوران جهانشاه بنام شمس الّدين محمّد بن عبدالّرحمان الّسخاوی در مورد زمان تولّد شاعر تقريبی در حدود قرن پانزدهم عنوان ميکند. همچنين ابن تانگری بردی در آثار خود تاريخ تولّد اورا در سال ۱۴۰۷/م. مطابق با ۸۱۰/ق. ميداند. آ. غفّاری تاريخ تولّد اورا بين سالهای ۰۶- ۱۴۰۵/م. مطابق با ۸۰۸ قمری ثبت کرده است. به عقيده ابن اينانچ که بر اساس شهادت ابن تانگری بردی می نويسد: " ... زمانيکه قره يوسف جهت تسخير آنادولی و آذربايجان در سال ۱۴۰۵ از سوريّه حرکت ميکند، در مسير راه در شهر ماردين پيش ِيکی از حکّام ترکمن از طايفه آرتئق بنام مجدّالّدين شاه مدتّی توقّف ميکند که در آن زمان فرزندش بدنيا می آيد. نام اورا ابتداء ميخواستند ماردين شاه بنامند، امّا قره يوسف اظهار ميدارد که: " نام شهر را بر روی دختران ميگذارند." وليکن نام اورا جهانشاه گذاشتند.
در مورد سال تولّد و فوت جهانشاه بطور صريح و روشن موثّق ترين منبع به عقيده ما همان تاريخی استکه م. اينانچ براساس آثار موّرخين همدوره جهانشاه در نيمه دوّم قرن پانزدهم بنام دولتشاه سمرقندی و ابن تانگری بردی و ديگران ارائه ميدهد. او زمان فوت آنرا ۱۴۶۷/ميلادی مطابق با ۸۷۲/قمری که براساس سالنامه ميلادی ۷۰ ساله بوده و براساس سالشماری هجری – قمری ۶۸ ساله می باشد. براساس اين محاسبات سالشماری زمان تولّد جهانشاه در سال ۸۰۲/قمری مطابق با ۱۳۹۹/ميلادی بوده است. براساس اين داده های سالشماری صريحاً ميتوان گفت که جهانشاه در سال ۱۳۹۹/ميلادی مطابق با ۸۰۲ هجری – قمری متولّد و در سال ۱۴۶۷/ميلادی مطابق با ۸۷۲ قمری بدرجه شهادت نائل گشته است.
در رابطه با زندگينامه جهانشاه در منابع مختلف به روايات گوناگونی برخورد ميکنيم. براساس شهادت آنها، مطابق با آداب و رسومی که در بين اهالی شرق زمين رواج داشته، در جوار اسم اصلی القاب احرازی نيز بر آنها الحاق ميشده است، که از القاب جهانشاه عبارتند از: " مظفّرالدّين"، " ابوالمظفّر" که بيشتر دارای مفاهيم و ترکيبات عربی يا ترکمنی داشته است.
همانطوريکه فوقاً بدان اشاره کرديم، جهانشاه در سال ۱۴۳۷ ميلادی در رأس دولت قره قويونلويها به پادشاهی برگزيده ميشود. در دوران سلطنت جهانشاه دولت ترکمنان با حوادث و وقايع تاريخی بسياری مواجهه ميگردد. با حضور و تأثير غرب به درون اقوام حکمروان ترکمن مسبب حوادث فاجعه بار بسياری در بين اين اقوام ميشود. سيّاحانی که به منظور سياحت به اين اکناف می آمدند در وحله اوّل ادبيّات و معنويّات اين اقوام را مورد مطالعه و تحقيق قرار ميدادند. در همين ايّام است که، بسياری از تحريرات و آثار قديمی ترکمنی دستخوش سرقت از جانب اروپائيان ميشود. از جمله آثار قورقوت عطا ( دَدَ قورقود)، حماسه گؤراوغلوی و بسياری از آثار و کتابهای مفاخرين ترکمن مانند آثار يوسف خاص حاجب، محمود کاشغری، خواجه يوسف همدانی، فارابی و ديگر آثار مربوط به علوم دينی، رياضی، طبّ، نجوم، تاريخ و ادبيّات به ميراث رسيده از دوران کهن، در زبانهای فارسی، عربی و ترکمنی مورد سرقت و تفحّص کارشناسان و سياستمداران اروپائی قرار می گيرد. در حال حاضر بسياری از اين آثار در موزه های لوور پاريس، واتيکان رم، درسدن آلمان، رؤيال لندن و ديگر موزه های اروپائی تا به امروز تحت مطالعه و نگهداری ميشود. برای مثال همين بس است که بگوئيم فورمول معروف "لگاريتم" مربوط به يکی از کشفيّات دانشمند نامی گُرگنج ( اورگنج ) محمّد ابن موسی الخوارزمی و رياضيّات عمر خيام را نام ببريم.
تاريخ در سخن اوّل خود سعی دارد واقعّيتهای زمان خودرا بطور صحيح بيان دارد. در راستای اين سخن بگذار واقعيّتها را از دريچه چشم تاريخ بنگريم، تا بتوانيم به نتيجه مطلوب زمان خود برسيم. بنا به نقل يکی از مفاخرين ترکمن که می گويد : " به ميراثهای فرهنگی و ادبی خود کراراً روی بياوريد و مراجعه کنـيد ! آن ميراثها افکارتان را به روی حقيقت باز، حلال را از حـرام متـمايز و عشق به وطن پدری، خاک مادری، جامعه و والدينت را می آمـوزد.".
حال به تحليل کوتاهی از دوره سياسی - اجتماعی شاعر عارف، پادشاه نامی و فاضل سلسله پر قدرت ترکمنان قره قويونلوئی مشهور به جهانشـاه قره قويونلوی متخلّص به " جهانشاه حقيقی" که اشعار عارفانه بسياری از او بيادگار مانده است، بپردازيم. در دوره او بعداز اينکه اروپا نتوانست طی جنگهای طولانی صليبی بر حکّام مسلمان ترکمن در خاورميانه غلبه پيدا کند، سياست تسخير بازارهای پر گنج شرق زمين را از راهی غير از جنگهای رو در رو جستجو نمودند. اين دوره مقارن بود با دوره رنسانس و شروع انقلابات صنعتی در اروپا که توليدات صنايع آن با اشباء بازارهای داخلی اروپا روبرو و به حالت رکود در می آمد. پاپ در واتيکان و پادشاهان آن بدنبال عدم موفّقّيت در پيروزی جنگهای صليبی، اسلام و فِرَقِ اسلامی آن را بيش از آنکه خود مسلمانان مورد تفحّص قرار دهند، تحت مطالعه سياستمداران و سياستگزاران آنها قرار می گرفت، تا با اختلاف و تفکيک ايران از امپراطوری عثمانی بتوانند راهی نزديکتر به آسيای مرکزی و هندوستان تا چين دسترسی پيدا کنـند.
نيرومندترين حکّام ترکمن در آسيای صغير و ايران زمين گذشته از يگانگی ملّی و قومی، آنها دارای مذهب اهل سنّت بودند. وليکن اين واقعه به مثابه مستحکمترين ديوار مسلمانان که اروپا قادر به تخريب آن نبود، نمود پيدا می کند. اين ديوار بعد از تسخير قسطنطنيّه توسّط سلطان محّمد فاتح بويژه استحکام بيشتری بخود می گيرد.
اروپا بدنبال مطالعه دقيق رفتارهای دينی و سياسی ايرانيان زمينه روی کارآمدن نيرويی از ترکمنان را مهّيا می کرد که از يک طرف تابع اروپا و از طرف ديگر مذهبی غيراز اهل سنّت داشته باشد. با اين قصد سفراء و ايلچيان و کارگزاران علنی و مخفی به درباريان ايران وعثمانی گسيل ميداشته است. تا زمينه نفوذ روابط امپرياليستی ِکاپيتاليسم نوپا را در شرق زمين فراهم نمايد.
اين رويدادها مقارن بود با حضور سلاطين اهل سنّت ترکمن در دولت عثمانی و سلسله های پرقدرت قره قويونلوئيها و آق قويونلوئيها که در جبهه اوّل جنگ سرد اروپا با امپراطوری عثمانی، که بعدها اروپا در اين تاکتيک سياسی تاحدودی موفّق شده بود قرارگرفته بودند. اروپا از هر طريقی که ممکن بود اختلافات مذهبی و قومی اين اقوام را تا ميتوانست دامن می زد.
پروسه گرايش به پتانسيل اثنی عشريّه در بين اين اقوام ترکمن که زمينه های عقيدتی آن در بين اين گروه از مسلمانان اهل سنّت هميشه فراهم است، با گرويدن اعقاب شيخ صفی الّدين اردبيلی و تبليغات گوناگون از جانب آخرين امپراطوری طرابوزان که در ارتباط با واتيکان و دول اروپائی بود تقويّت می شده است، آغاز و شدّت می يافت.
در روند همين اياّم بود که بيش از نه طايفه از ترکمنان حکمروان ايران در پروسه گرايش مذهبی واقع ميشوند. اين طوايف عبارتند از: صفويان، افشاريان، قاجاريان، بيکدلی ها، تکلّوئيها، اوستوتأچلوئيها، شاملوئيها، ذوالقدر، قره باغيان، روملوئيها و بخشی از طوايف بايندريها و بهارلوئيها و ... اين طوايف از ترکمنان که بيشتر در معرض جنبشهای عقيدتی قرار گرفته بودند، در يک روند تاريخی چندين صده در مقوله استحاله ملّی قرار ميگيرند، که نتيجه آن فراروئی قشری از ترکمنان قزلباش بود که از مذهب اهل سنّت رويگردان و به مذاهب اثنا عشريّه و ديگر فرقه های مذهبی و متجدد همچون بهائيّت و غيره در غلتيدند. چنانکه در طول تاريخ هزار و چند ساله حکومت ترکمنان در فلات ايران مشاهده ميکنيم، در دوره قره خانيان تشابهات عقيدتی ترکمنان با اسلام ناب محمّدی (ص) باعث تغيير دين يکه تانگری رسمِّت يافته در دولت ترکمنان قره خانی به اسلام با مذهب اهل سنّت چرخش می يابد. در دوره سلاطين غزنويان زبان رسمی ترکمنی در ديوان دولت به زبان فارسی تبديل ميشود. در قرن چهاردهم و پانزدهم ميلادی مذهب تثبيت يافته دولت ترکمنان که تابع اهل سنّت بودند به اثناء عشريّه می گرايد و در اوائل قرن بيستم با خلع حکومت قاجاريان آخرين نشانه های آن از ريشه برکنده ميشود. امروزه با درايت و صراحت علوم اتنولوژی تمامی طوايف و گروههای پراکنده شده از طوايف نام برده شده فوق را در ترکيب قوميّتهای مختلفی مشاهده ميکنيم. ولی متأسّفانه بسياری از آنها وابستگی خودرا به ترکمنان نفی ميکنند!...
با تسخير بزرگترين قلعه و مرکز مسيحيان در سال ۱۴۵۳ ميلادی از جانب سلطان محمّد فاتح، اروپا بر تلاشهای عمليّات سياسی خود می افزايد. ارتقاء روزافزون نيروی اوزين حسن آق قويونلوی حکّام دينی ونيز را به تفکّر واميدارد. درست در همين ايّام دخترآخرين امپراطوری مسيحی طرابوزان بنام دسپينا خاتون به همسری حاکم روبه قدرت ترکمنان آق قويونلوی برگزيده ميشود. اروپا با استفاده از ايجاد اين زمينه ها در جهت رو در رو قرار دادن اوزين حسن آق قويونلوی بر عليه سلطان عثمانی و پيروزی بر حاکميّت جهانشاه قره قويونلوی دست به عمليّات سياسی می زند. در پی اجرای سياستهای متّخذه سفراء خود را به حضور اوزين حسن آق قويونلوی که مقر حکومتی او قبل از پيروزی بر جهانشاه قره قويونلوی دياربکر بوده است، اعزام می دارد. ... بدنبال همين سياستها بود که اروپا در قرون وسطی تخم نفاق آينده اين ملل مسلمان را پی ريزی می کند.
سلسله وقايع و حوادث اين ايّام با حضور شيخ جنـيد صفوی در لشکر بزرگ اوزين حسن آق قويونلوی از يک طرف و جهانشاه قره قويونلوی که مقر پادشاهی او تبريزبود از جانب ديگر و عدم حمايت صريح وجايگزينی سياست متـحّـدانه اين خاندان از جانب امپراطوری عثمانی با عث بروز جنگها و درگيريهای خونين بين آنها می شده است. بدين ترتيب اروپائيان زمينه نفوذ خودرا بيش از پيش فراهم ميکردند. اوزين حسن آق قويونلوی در پی قدرت يابی لشکريان خود از وجود شيخ جنـيد که مريدان سلحشور بيحدی در اختيار داشت، اورا تحت حمايت خود قرار داد. جهت تمکين او خواهر خودرا که خديجه بيگم نام داشت، در حباله نکاح جنيد در می آورد. يکی از رقبای اوزين حسن سلطان سعيد تيموری در خراسان بود که اين سلطان تيموری با جهانشاه قره قويونلوی از در اتّحاد درآمده بود. ....
در چنين اوضاعی اروپا توانسته بود دو نيروی عمده حکمرانان نيرومند ايران يعنی جهانشاه و اوزين حسن را رودرروی هم قرار دهد. چون با وصلت نسبی خانوادگی بين خاندان آق قويونلوی و آخرين امپراطوری طرابوزان از يک طرف و با استفاده از اين ترفند نفوذ به داخل لشکر تحت فرماندهی شيخ جنيد که زمينه های روبه رشد فرقه گرائی مرسوم در مذاهب اثنی عشريّه داشتند، ازسوی ديگر آنهارا تحت اتوريته نظامی خود در آورند. بدين ترتيب آنهارا بر عليه جهانشاه قره قويونلوی که سياست مستقّلانه ای در پيش گرفته بود، تمکين نمايند.
در پی همين دسيسه ها و توطئه های گوناگون اروپائيان، دولت جهانشاه حقيقی از استحکام خود کاسته می شد. تأثير اين اختلافات و رقابتها که در جهت بدست آوردن قدرت براه انداخته شده بود، به درون دولت قره قويونلوئيها راه يافته و در بين لشگريان ترکمنها تزلزل ايجاد می کند. همانطوريکه فوقاً بدان اشاره گرديد، سلسله وقايع و حوادث جاری به نفع ترکمنان آق قويونلوئيها پيش می رفت و باعث قدرت يابی آنها می گشت. اين پی آمدهای سياسی از خواسته های مطلوب سياسی سرکردگان واتيکان و رؤسای ونيز بود. چنانکه در بالا بدان اشاره گرديد، در اواخر سال ۱۴۶۷ ميلادی در طی جنگی که در صحرای موش به سرکردگی اوزين حسن آق قويونلوی با جهانشاه حقيقی در گرفته بود، پيروزی به نفع لشگريان آق قويونلوئيها تمام ميشود. " درنتيجه اين جنگ خانمانسوز جـهانشاه حـقيقی در دهم ماه نوامبر سال ۱۴۶۷ ميلادی در ۶۲ سالگی به قتل می رسـد." البّته در مورد سن وتاريخ فوت او در مباحث فوق با تکيه بر منابع موثّق تاريخی مسئله را مورد بحث قرار داديم، که اين مورد از سنّ و سال او با مباحث فوق مغايرت دارد.
تاريخ سرسپيد پادشاهان ترکمن در بعضی از ادوار سرفراز و پر اعظمت احتشام می يابد و در برخی از ايآّم شاهد صحنه های رنجبار و تراژديک در بين اين اقوام تک بنياد اوغوزی ميشود. چنانکه در مورد صحنه جنگ و روايت غافلگيری پادشاه در کتاب " روضة الّصّفای" محمّد خاوندشاه چنين بيان ميگردد: " ... ميرزا يوسف بازگشت و پدر را خبر داد که مجال توقّف نيست. ميرزا جهانشاه يک زانو بند بسته بود که اين خبر رسيد، فرصت نيافت که آن ديگر را بندد و ناچار سوار شد و ميرزا محمّدی و ميرزا يوسف گرفتار شدند. ...
... ميرزا جهانشاه با صد درد و داغ روی بدّره نهاد و مجهولی از لشکريان اسکندر نام در عقب او روان شد و چون بوی رسيد، ميرزا جهانشاه از بيم جان نام خودرا بر زبان آورد و آن شخص به او التفات نکرد و فی الحال هلاک گردانيد و جامه های قيمتی او را بپوشيد، سرش از فتراک بياويخت. ... و بلشگر گاه مراجعت نمود و در راه غافل شده سر از فتراک بيافتاده اسکندر صورت قضيه به هيچ کس نگفت. ... ".*
در مورد جريان گم شدن سر پادشاه و لباس او، عبدالرّزاق سمرقندی در کتاب مطلّع السعدين و مجمع البحرين چنين ميگويد: " ... بعد از دو روز جامه ميرزا جهانشاه را که در وقت فرار دربرداشت، در اردو بازار شناخته و بواجبی تفحّص نموده، او را در پای درختی که از سرما مرده بود و خشک شده يافتند و سر اورا بدرگاه امير حسن آوردند..." *
بعضی از موّرخين همدوره پادشاه شاعر بعداز فوتش از او بدگوئی کرده و اورا متهّم به بد اخلاقی و ستم نمودند، مانند مورّخ همدوره او دولتيار سمرقندی در مورد او چنين گفته است: " پادشاهی قاهر و صاحب دولت بود، وليکن مردی نا اعتماد و بدخوی بوده و سواران را بهر بهانه محبوس کردی و حبس او زندان ابد بودی ... تراکمه بعهد او مسلّط شدند و جبّاری و قهّاری او مرتبه عالی يافت...".*
قضاوت اينچنين در مورد جهانشاه نادرست است. چراکه در آن شرايط از يک پادشاه چنين رفتارها آنچنان بعيد هم بنظر نمی رسد. اين وضعيّت را ميتوان توجيه و روشن نمود. چراکه در شرايط فئوداليزم قرون وسطی او بعنوان پادشاه حاکم يک مملکت وسيع چند مليّتی، چطوری ميتوانست يک ايده آليست انعطاف پذير باشد.
البتّه خيلی از موّرخين همدوره شاعر قضاوتهای صحيح و منصفانه ای را از خود برجای گذاشته اند. يکی از آنها در دوره تيموريان عبدالّرزاق سمرقندی می باشد، که در مورد اخلاق، سياست، مردمداری او و اداره مملکت چنين توصيف کرده است. " مملکت آذربايجان بحسن و عنايت و لطف عاطفت ميرزا جهانشاه در غايت معموری و آبادانی بود و آن پادشاه نيکخواه بعدل و داد و تعمير بلاد و توقير عباد اهتمام تمام مينمود و دارالملک تبريز بوفور رعيّت و ظهور غيرت فضای مصر جامع و فروغ بخش خورشيد لامع شد... مقيمان ممالک محروسه اش از آسيب خدنگ حوادث چون صيد حرم فارغ البال و ساکنان ولايت معموره اش از انديشه تطاول زمان چون معتکفان زوايای آسمان آسوده و مرفه الحال ...".*
همچنين بايد خاطرنشان ساخت که جهانشاه در عين يک سياستمدار، شخصيّتی فرهيخته و منّور بوده است. او هيچوقت ترسی بدل راه نداده و هرگز از مقابل هيچ دشمنی نگريخته است. اگرچه گناهی هم از وی سرزده باشد، هميشه توبه ميکرده است. چنانکه در شعر زير چنين بيان ميکند:
کفر و ايمان شرحينی تأ بيلميشم علم اليقين،
بولموشام ايمانا يولداش، کفری انکار اتميشم.
شـرح کفر و ايمان تا حاصل آمد علم اليقين،
هم ره ايمان گشته ام، کفر را انکار کرده ام.
... و امّا دولتشاه سمرقندی اورا به گونه ديگری به بی اعتقادی متّهم ميکند. او چنين ميگويد: " ... فضلا بر آنند که در روزگار اسلام از او بد اعتقادتر پادشاهی ظاهر نشده است. اسلام را ضعيف داشتن و بر فسق و فجور اقدام نمودی. ...".
در بعضی از مأخذ جهانشاه حقيقی را شاعر قرن هفدهم می شمارند که اين تخمين درست نيست، چرا که بر اساس شواهد تاريخی مرور شده او مربوط به شاعران قرن پانزدهم ميلادی می باشد. باز برگرديم به شخصيّت انسانی و اجتماعی او که به زبان حال اتنولوژی، او از قبيله بهارلوئی ترکمنان قره قويونلوئی ميباشد. در اين باره مورّخين طراز اوّل اروپا اِ. بُسوُرت و دبليو. مينورسکی در تحقيقات خود آنهارا از نسل اوغوز و نام قبيله را قره قويونلوی درج کرده اند. همچنين آنها در روی پرچم خود سمبل گوسفند سياه را به تصوير در ميآوردند. در اين باره جالب است، که مراجعه کوتاهی به " بحِجَتِ الّتـَواريخ" موّرخ هم عصر پادشاه بنام شکراللّه داشته باشيم. او در مورد نسب نامه جهانشاه چنين گفته است که: " ... چنانکه از منابع تاريخی برمی آيد، طوايف ترکمنان قره قويونلی در نواحی شمال و غرب ايران، در اطراف رودخانه اورميّه، وان و در مناطق تبريز، ارجيسا، بغداد سکونت داشته اند. پدر جهانشاه، قره يوسف ابن قره محّمد ترکمان بنيانگذار دولت قره قويونلوئيها می باشد. او غير از پير پوداق و جهانشاه فرزندان ديگری به نامهای محمّد، اسفند، ابوسعيد، اسکندر و کيومـرث نيز داشت. او هرکـدام از فرزنـدان خودرا حاکم يـکی از مناطق گونـاگـون ايران تعيين کرد. "
حال برگرديم به فراستهای ادبی آن دوره از ايّام که به ميراث ادبی حقيقی مربوط ميشود. جهانشاه عادتاً در اوقاتی که از مسائل دولتی و حربی – مبارزاتی خود فارغ می گشت، ساعات فراغت را از دست نمی داده و به خلق آثار ادبی می پرداخت.
اثر جهانشاه حقيقی بدليل پراکندگی و از هم گسيختگی دولت ترکمن از دوران بعداز آق قويونلوئيها و روی کار آمدن دولتهای غير سنّت ترکمنان در ايران از يک سوی، بدنبال آن انزوای فرهنگی و رشد بدون پشتوانه فرهنگ ترک زبانان باعث کم جلوه گی اينگونه از آثارهای ترکمنی شده بود. در تداوم اين روند خيلی از آثار مفاخرين ترکمن در بين فرهيختگان اين فرهنگ به باد فراموشی سپرده شده است. اين روند علّتهای تاريخی خاصّی داشته است.
از دوره ايکه گروهی از ترکمنان غز ( اوغوز ) نخستين دولت اسلامی را در شرق ايران استحکام بخشيده اند، در بين سه زبان عربی، فارسی و ترکمنی، زبان فارسی را بعنوان زبان ديوانی انتخاب کرده اند. اين زبان که از دوره سقوط سلسله ساسانيان وحملات و حضور اعراب در ماوراء الّنهر جلوه عمومی خودرا از دست داده بود، با سفارش به تحرير کتابی غير از زبان عربی و ترکمنی از جانب سلطان محمود غزنوی به ابوالقاسم فردوسی، با خلق و ترجمه به فارسی اثر شاهنامه تکانی جدّی بخود ميگيرد. اين حادثه باعث انتخاب زبان فارسی در ديوان دولت غزنويان ميگردد. رسم انتخاب اين زبان در دوره امپراطوری کبير اسلامی ترکمنان سلجوقی نيز به قوّت خود باقی می ماند. ….
چنانکه از خصوصيّات اشعار و براساس اطلاّعات موجود معلوم ميشود، جهانشاه به خلاّقيّت آثار، علوم، فرهنگ و هنر اهمّيّت ويژه ای قائل بوده است. مفاخرين هم عصر در نزد او از احترام خاصّی برخوردار بود. او رابطه خود را با استادان سخن شرق زمين مثل عبدالّرحمان جامی حفظ ميکرده است. چنانچه دريکی از منابع تاريخی چنين روايت ميشود که " جهانشاه جهت نقد و بررسی، آثار خود يک نسخه از ديوان خودرا به نزد عارف مشهور معاصر خود عبدالّرحمان جامی ارسال می دارد ( ۱۴۱۴-۱۴۹۲). در آنوقت بوده است که عبدالّرحمان جامی بعداز مطالعه آثار جهانشاه، برای شاه حکمروان پاسخی ارسال می دارد که حاوی ۲۸ بيت شعر بوده است." متأسّـفانه اين اشعار جامی هنوز بدست نيامده و نامکشوف مانده است.
چنانکه در ديوان چاپ شده جامی از جانب علی اصغر حکمت، چاپ تهران- سال ۱۳۲۰ش. اين شعر با اين بيت شروع ميشود:
بده سـاقی آن جـام گيـتی نمـای،
که هستی ربای است و هسـتی فزای. ...
در ادامه اين قصيده جامی با شعری که ارسال ميدارد، ارزش بسيار والائی به شعر جهانشاه داده و گواهی ميکند که او با نام حقيقی تخلّص ميکند:
... بصورت پرستان کوی مجاز،
زشاه حقيقی نشان داده باز،
چو در مثنوی داده دادِ سخن،
نوی يافته را، ز هـای کهـن.*
بعد از آن جهانشاه برای عبدالّرحمان جامی زيباترين خلعت ( دون ) ترکمنی را به عنوان تحفه ارسال ميدارد. قصايدی که شامل ۸۷ بيت شعر بوده، در کليّات ديوان جامی که در سال ۹۹۶/ق. مطابق با ۸۹- ۱۵۸۸/ميلادی برشته تحرير درآمده است، وجود دارد.
او در ايّام پادشاهی خود در سال ۸۷۰/ق. – ۱۴۶۵/ م. در پايتخت خود تبريز دستور احداث مسجد بسيار با شکوهی را ميدهد که نام آنرا بنا به يادبود پيروزيهای جهانشاه " مظفّريّه جهانشاه" نامگذاری کرده اند، که بعدها بدليل زيبائی گنبد آن که برنگ آبی مزيّن شده است، آنرا " مسجد کبود" ناميده اند. در حال حاضر اين مسجد را بعنوان يکی از زيباترين ابنيّه های تاريخی مربوط به قرن پانزدهم بحساب می آورند.
چندی از پژوهشگران جهان در مورد زندگينامه و خلاّقيّت جهانشاه تحقيقات پر اهمّيّتی از خود بجای گذاشته اند. يکی از معروفترين آنها شرقشناس مشهور و. مينورسکی می باشد. او در سال هفدهم ۱۹۲۴/م. طی مقاله ای که در روزنامه " تايم" که از جانب اِ. ادوارد با عنوان " اثر سلطان عبدالحميد " ارائه شده بود، از وجود ديوان ( مجموعه شعر) جهانشاه حقيقی با خبر گرديده است. * اين ديوان که شامل ۸۵ صفحه بصورت دستنوشته که اندازه هر کدام از صفحات آن به قطع ۶×۲۳ سانتيمتر مربّع و اندازه متن آن ۱۱×۱۶سانتيمتر مربّع که در آن ۱۰ تا ۱۱ بيت شعر نوشته شده است،* در موزه بريتانيا بشماره اُ. ز- ۹۴۹۳ حفط ميشود. اين ديوان از جانب قنبرعلی خسرو اصفهانی، ۲۱ سال بعد از شهادت جهانشاه در ماه شعبان سال ۸۹۳/ق.- سپتامبر سال ۱۴۸۸/ميلادی دوباره نويسی شده است. در اين کتاب ۱۰۵ شعر از غزليّات و يک مستزاد بزبان فارسی، ۸۷ شعر از غزليّات و ۳۲ رباعی و در ديگر قالبها بزبان ترکمنی از جهانشاه درج شده است.
و. مينورسکی بر اساس همين ديوان مقاله ای تحت عنوان " جهانشاه قره قويونلوی و اشعار او" ارائه داده است، که در آن تعداد ۲ غزل در زبان فارسی و ۴ غزل و ۱۱ رباعی در زبان ترکمنی با ترجمه انگليسی آن، درج گرديده است.
ميکرو فيلم نسخه ای که مربوط به آکادمی ارمنستان است، در حال حاضر در انستيتو نسخ خطّی ترکمنستان که قبلاً با عنوان فوند دستنوشته های تاريخی آکادمی علوم ترکمنستان شوروی شناخته ميشد، وجود دارد. در مورد اشعار ترکمنی شاعر مقاله ای از جانب اُ. الياسف، کانديدای علوم فيلولوژی ترکمنستان، در شماره چهارم نوامبر ۱۹۶۴ در هفته نامه " ادبيّات و صونغات ( هنر و ادبيّات )" ترکمنستان بچاپ رسيده است.
علاوه بر اينها از جانب مترجم س. دورديوا نيز آثار جهانشاه حقيقی به زبان حال الفبای ترکمنی بر گردانده ميشود. همچنين دکترای علوم فيلولوژی ح.گ. کُراوغلی* در کتاب " نظری بر شعاعر( شعائر) خلقی س.س.س. ار." که اشعار چندی از جانب ل. آروتيونف، و. تانييف، ۵ غزل و يک رباعی با ترجمه آ. کافانُوا* آورده شده است، در مورد زندگی و خلاّقيّت جهانشاه معلومات کافی و لازم را ارائه نميدهد. و امّا در بخشی از صنايع ادبی و شعری جهانشاه در اواسط ربع چهارم قرن بيستم که از جانب لطيف حسينی زاده بزبان آذربايجانی جهت چاپ تهيّه و آماده شده است، در مورد زبان صنايع ادبی و شعری جهانشاه ايده ها و تفکّرات بسيار جالب و تازه ای ارائه ميدهد.
"ديوان موجود جهانشاه در آرشيو " ماتناداران" ارمنستان کامل نيست. چون اين نسخه عبارت است از: ۵۴ صفحه بدون جلدبندی؛ در هر کدام از صفحه های اين نسخه در ابعاد ۲۰×۱۲ سانتيمترمربع كه تعداد ۱۰-۱۱ بيت شعر در آن گنجانده شده است." " در اين نسخه نيز ۷۹ غزل در ۵۵ بيت بزبان فارسی و ۵۸ غزل در ۴۳۰ بيت، ۱۶ رباعی و مستزاد بزبان ترکی-ترکمنی با عنوان " ديوان حقيقی" درج شده است، که در آن به ترتيب الفبای عربی که در قواعد اين زبان ترتيب داده ميشود تا نکته کامل شعر بعدی مرتّب شده است. اين نسخه را آقای ل. حسينی زاده بعنوان " آوتورگرافی جهانشاه" می نامد."
ستون و بنيه اصلی ميراثهای ادبی جهانشاه عبارت است از؛ غزل و ديگر صنايع شعری از قبيل مثنوی و مستزاد. در ديوانی که او به جامی بعنوان هديه ارسال کرده بود،۱۸۲ برای ما يکی ديگر از مثنويهای شاعر آشکار ميشود که آنرا در هنگاميکه بغداد را محاصره کرده بود به پسرش پيرپوداق بعنوان گوشزد سروده بود.۲۹۹
چنانکه ی.اِ. برتلس صراحتاً اذعان ميکند که در قرن پانزدهم غزل يکی از شيواترين و شورانگيزترين قالب شعری در شرق زمين بوده است. در اين رابطه ميتوان گفت که با پيروی از اين قوالب شعری نه تنها فارسی زبانان، بلکه در قالبهای صنايع شعری ترکی-ترکمنی نيز شاعران شعر سروده اند. از جمله ميتوان از برهان الّدين سيواسی، سقّاکی، نسيمی، لطفی، عطائی، نوائی و مختومقی نام برد که در جهت رشد و شکوفائی زبان و ادبيّات ترک زبانان در قرون اخير نقش بسيار شگرفی بازی کرده اند. در اين رابطه ميتوان گفت که " غزل" در آثار جهانشاه حقيقی ستون فقرات ديوان اورا در بر ميگيرد.
متأسّفانه بسياری از آثار جهانشاه حقيقی دستخوش پراکندگی شده است. حتّی همين اثری که در حال حاضر از او چاپ شده است، بدرستی معلوم نيست که همه مطاوی درآن بدست ما رسيده است يا نه ؟ طوريکه شواهد نشان می دهد ابيات و آثار جهانشاه حقيقی بيش از اين جلد بايد باشد. امّا متأسّـفانه همانطوريکه فوقاً بدان اشاره گرديد، خيلی از آثار و دستنوشته های آن ايّام دستخوش سرقت و زد و بندهای منافع پرستان شده است.
در مقدّمه اثر چاپ شده شاعر در ترکمنستان تعداد ارقام اشعار و غزليّات شاعر معلومات زير را ارائه ميدهد :
"... در حال حاضر دو جلد از نسخه های دستی شاعر معلوم و مکشوف شده است. يکی از اين دستنوشته ها در موزه معروف بريتانيا رويال لندن وجود دارد. يکی ديگر از اين نسخه ها نيز در آرشيو انستيتو پژوهشی نسخ خطّی دستنوشته های قديمی ارمنـسـتان نگهداری ميشود. در حال حاضر از اين شاعر عارف ۹۱ موضوع شعر در قالب غزل، ۳۶ موضوع از اشعار آن در قالب رباعی به زبان ترکمنی باقی مانده است. همچنين در زبان فارسی نيز ۱۱۶ موضوع شعر در قالب غزل و ۱۱ موضوع از اشعارش نيز در قالب شعر مستزاد باقی مانده است. البّته در اينکه اين تعداد از موضوعات ادبی تمام آثار شاعر نمی باشد و شکّی در آن نيست که اثر اين شاعر بيش از اينها بوده است. اگر در اين رابطه پژوهش و جستجوی بيشتری صورت پذيرد، حتم داريم که اشعار ديگر اين شاعر گرانمايه بدست خواهد آمـد.".
آثاری که در اين ديوان شاعر گردآوری شده، اکثراً در قالب غزل سروده شده است. سبک شعری غزل از ايّام قديم يکی از قالبهای مرّوج ادبيّات ترکمنی می باشـد. در اينگونه از سبک ادبی زيبائی شناسی و روح نفيس انسان وصف و همچنين گره احساسات بديع انسان درآن نرم و انعطاف پذير ميشود.
چنانچه در پيش همراه با مثال بدان خواهيم پرداخت ، تأثير سبک حروفيّه که مربوط به فرقه حروفيّه ميشود، بلاخص تأثير سبک ادبی شاعر نامدار و عارف با فراست ترکمن عمادالّدين نسيمی در آن کثيراً احساس ميشود.
چنانکه ميدانيم در آثار بديع غزل در زبانهای فارسی و ترکمنی چهره، خورشيد، دنيای منوّر، تصاوير زيبای انسان همچون لبها، ابروان و زلفهای افشان ... جايگاه ويژه ای دارند. چنانکه شاعر در ابيات زير بدان می پردازد:
تا دمی از چهره آن دلبر براندازد نقاب،
ديده ها را نور بخشايد فروغ آفتاب.
چشم و ابرويش کند يغمای شهر روم و چين،
خال هندويش کند صد ملک هندوستان خراب.
شمّه ای از نکهت ِ زلفش اگر آرد صبا،
عالمی عنبرفشان گردد ز بوی مشکناب.
شاعر چهره، گيسوان و ابروان معشوقش را در چنان توصيفی جای ميدهد که تجسّم آن در نظر خواننده بطور وصف ناپذيری ابهّت می يابد:
ای رخُئنگ گلزارِ جنّت ساچلارئنگ ريحانی دئر،
ویّ ِ دوداغئنگ آب حيوان جان اونئنگ حيرانی دئر.
ای که رخت گلزار جنّت است و زلفت ريحان آن،
ویّ ِ لبهايت آب حيّان و جان بر او پريشان.
... در بسياری از آثار شعری جهانشاه ايده های صوفيگرايانه حروفيّه ديده ميشود. چرا که شاعر قبل از سرودن اشعارش گرايش به فرقه حروفيّه داشته است. در عقايد و اعتقادات حروفيّه انسان تا مرتبه خدائی رهنمود شده و ارزش والائی بدان قائل ميگشته اند.
در ابيات ليريک و عاشقانه شاعر عشق، مهر و محبّت، دوستی و انسانپرستی که از ويژگيهای برجسته و باشکوه بشريّت است، به وفور ديده ميشود. برای مثال به ابيات زير توجه تان را جلب ميکنم:
بو نه حسن جانفزا دئر که اونگا نظير يوقدور.
که اونونگ کمين جهاندا داها دلپذير يوقدور.
ترجمه: اين چه حسن جانفزاست که اورا نظير نيست.
که مانند او در جهان چنـان دلپـذير نيست.
سنی بوجهان ايچينده کيمه ايلسم تشبيه،
که سنينگ کمين جهاندا داها بير خاطر يوقدور.
ترجمه: تورا در اين جهان به کی تشبيه کنم،
که مانند تو در جهان چنان خاطری نيست.
حقيقی کلامی حقدان، نه بيان قئلسا حق دئر،
کيمه شرح ادم بو حالی که اونگا خبير يوقدور.
ترجمه: حقيقی کلامش ازسوی ِحقّ و هرچه بيان کند حقّ است.
به کی شرح دهم اين حال را کس بدان خبير نيست.
همچنين در آثار حقيقی دهها نمونه از اشعار او در قالب رباعی سروده شده است. اين قالب نيز در ادبيّات ترکمنی از ديرباز مرسوم بوده است. حقيقی با تکيه بر تجربيّات ادبی خود در اين سبک از ادبيّات ترکمنی اشعار بسيار جالب و با شوری از خود بيادگار گذاشته است. ميراثهای ادبی اين شاه شاعر عارف تبيين کننده بسياری از اوضاع ادبی و مکتبی و سبک بديع ادبيّات ترکمنی ايّام خود می باشد. چنانچه اگر اينگونه از آثار و ميراثهای ادبی ترکمنی تا به امروز با سلسله مراتب مکتبی خود راه پيشرفت طبيعی خودرا در عرصه ادبيّات ترکمنی طی می کرد، بی شک شعر و ادبيّات کنونی ترکمنی در اين حالتی که ...؟